_پس شماها اونجا داشتین چه غلطی میکردین؟!
برایان با صدای بلندی سر یکی از اون بادریگاردهایی که کنار در اتاق بکهیون نگهبانی میدادن فریاد زد.محافظ بیچاره هنوزم از ضربهای که ناگهانی توی سرش خورده بود گیج به نظر میرسید.
+من واقعا متاسفم...حتی نمیدونم اون آشغال از کجا پیداش شد...از پشت سرمون اومد و ما حتی نتونستیم ببینیمش. دارم حقیقتو...قبل از اینکه بتونه جملشو کامل کنه مشت محکم برایان توی دهنش جا گرفت. سهون با عجله جلو رفت و با گرفتنش عقب کشیدش تا بیشتر از این اون محافظ بیچاره رو زیر مشت و لگداش له نکنه.
_ولم کن! من همه این عوضیا رو که نتونستن از بکهیون محافظت کنن میکشم.
لحن برایان به خوبی نشون میداد که تا چه اندازه نگران پسریِ که دوستش داره. اما هنوزم خشم اونقدر از صداش زبونه میکشید که باعث میشد سهون وحشت زده محکمتر از قبل نگهش داره ولی مثل اینکه قدرتش در برابر خشم رئیسش بیفایده بود. پس دستاشو پس کشید و قبل از اینکه برایان دوباره به سمت اون بادیگارد بره، مقابلش ایستاد و با صدای بلندی گفت:
_تمومش کن! فکر کردی این کارت باعث میشه بکهیون برگرده؟ الان باید آروم باشیم و سعی کنیم یه راه حل پیدا کنیم... باید بفهمیم ممکنه اون کوین آشغال بکو کجا برده باشه؟!جونگین که تا به حال ساکت لبه پنجره نشسته بود، پایین اومد و با قدمای آهسته به سمتشون رفت.
+حق با سهونه...الان پیدا کردن بکهیون قبل از اینکه بلایی سرش بیاد از هر چیزی مهمتره.جملشو با تردید به زبون آورد. خب روز اول که کوینو دیده بود حتی با وجود اخلاق تندش هرگز نمیتونست حدس بزنه همچین هیولایی باشه.
برایان کلافه گوشه تخت نشست و خیره به اتاق بهم ریخته با نگرانی گفت:
_نمیخوام بلایی سرش بیاد.قبل از اینکه کسی بتونه جواب بده، در اتاق توسط مینسوک باز شد.
+هی بچهها...افسر پلیس اینجاست!با پایان جملش درو بیشتر هل داد تا افسر پلیس داخل بره. جونگین با دیدن اون افسر چشماشو گرد کرد.
_اوه شما!جونگده با دیدن مینسوک همون اول اونا رو شناخته بود. چون قطعا کم اتفاق میفتاد که با آدم عجیبی مثل بکهیون رو به رو بشه. حتی هنوزم با فکر به اینکه اون شب بک با مشتش دماغ یکی از همکاراشو شکسته بود بهتش میگرفت.
جونگده کلاهشو از روی سرش برداشت.
+اوه سلام، مثل اینکه زمین حسابی گرده....حال اون دوست بیاعصابتون خوبه؟ فکر کنم اسمش بکهیون بود.آوردن اون اسم باعث شد به طرز عجیبی همه سکوت کنن. افسر پلیس کمی چشماشو ریز کرد.
+اتفاقی براش افتاده؟جونگین با ناراحتی جواب داد:
_یکی بکهیون دزدیده!
چشمای جونگده بهت زده گرد شد.
+چی؟!
KAMU SEDANG MEMBACA
❀𝑻𝒉𝒆 𝑼𝒈𝒍𝒚 𝑫𝒖𝒄𝒌𝒍𝒊𝒏𝒈❀
Romansa《کامل شده》 من عوض شدم... سنگ شدم! این دنیای کوفتی عوضی بود و باعث شد عوضی بشم. من دیگه اون بکهیونی نیستم که میشناختی. من حالا کسی شدم که جسمش مجبور به تحمل اسم "بیون بکهیونه" اگه بهم ضربه بزنی مطمعن باش من صد برابرشو بهت برمیگردونم، اگه بهم پشت کنی...