S2 Part7🐥

1.5K 378 116
                                    

بارون چند دقیقه ای میشد که بند اومده بود و چانیول با سرعت آرومی بین خیابون های خیس رانندگی میکرد.

بعد از نگاه کوتاهی به بکهیونی که سرشو به شیشه تکیه داده بود و چشماشو بسته بود نگاهش معطوف لباس های خیس پسر شد....با گرفتن نگاهش جهت بخاریو روی پسر کوتاه تر تنظیم کرد.

وضعیت خودشم چندان خوب نبود. لباسای اونم بخاطر بارون کاملا خیس شده بودن و خیسی باند روی زخمش حسابی اذیتش میکرد.
حتی کت بیچارشم که توسط بک توی چاله آب پرت شده بود و حالا روی صندلی عقب افتاده بود.

از آینه نگاه دیگه‌ای به پشت سرشون انداخت و بعد از مطمئن شدن از اینکه کسی تعقیبیشون نمیکنه نفسشو با صدای بلندی بیرون داد.
یعنی ممکنه اشتباه کرده باشه و قصد اون مرد عکس گرفتن از اونا نبوده باشه؟
هر چند که این یکم دور از انتظار بود.

از وقتی بک قبول کرد همراهش بیاد هیچکدوم حرفی نزده بودن و این حسابی چانیولو کلافه میکرد. حالا که بکهیون کنارشه دوست داشت صداشو بشنوه و صورت زیباشو ببینه...ولی اون با چرخیدن به سمت در ماشین و حرف نزدن هر دو این آرزوها رو از یول گرفته بود.

_من نمیدونم کجا زندگی میکنی.
با صدای آرومی گفت ولی جوابی نگرفت. یعنی نشنیده بود؟
_گفتم من نمیدونم کجا باید برم.
این بار صداش بلند بود اما بازم جوابی نگرفت.
نگاهشو از خیابون گرفت.
_من میتونم تمام این یک روزو که بهم دادی توی خیابونا بچرخم.

+بپیچ سمت راست.
صدای گرفته بکهیون باعث لبخندش شد. می‌دونست که این جواب میده.

❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿

صدای هق زدن های آهستش بین صدای حرف زدنای بلند مردها گم میشد. هوا تقریبا تاریک شده بود و این لینو رو حتی بیشتر از قبل میترسوند.

جونگ و دو مرد دیگه ای که همراهش بودن اونو با خودشون به تونل وحشتی آورده بودن که به نظر میومد وسایلش نیاز به تعمیر داشت.

گوشه دیوار کز کرده بود و صورتش از اشک برق میزد. می‌خواست بره خونه، می خواست برگرده پیش سهون...کت هونو بیشتر دور خودش پیچید انگار این کار تا حدودی بهش آرامش میداد و این بار با صدای بلندی بغضش شکست. حتی با شنیدن قدمایی که به سمتش میومد با وجود اینکه از ترس بیشتر توی خودش جمع شد ولی دست از گریه کردن نکشید.

جونگ با عصبانیت به سمت پسر کوچولوی کنار دیوار و فریاد زد:
_هی خفه شو هرزه!...اینطوری نمی تونم رو کارم تمرکز کنم.

قلبش مثل یه گنجشک ترسیده توی سینه‌ش شروع به کوبیدن کرد و برای مهار کردن اشکاش لباشو روی فشار داد.
جونگ خیره به لبای کوچیک پسر مقابلش زانو زد و زیر لب "فاک" گفت. چونه ظریف لینو رو گرفت و با شدت جلو کشید. کمی صداشو بالا برد تا به گوش همکاراش برسه.
_از اونجایی که خودم این خوشگله رو پیداش کردم پس خودم اول باهاش بازی می‌کنم.

❀𝑻𝒉𝒆 𝑼𝒈𝒍𝒚 𝑫𝒖𝒄𝒌𝒍𝒊𝒏𝒈❀Where stories live. Discover now