S2 Part5🐥

1.2K 366 45
                                    

با سرعت زیادی عملا خودشو از اتاق به بیرون پرتاب کرد و قبل از اینکه بتونه به صندلی‌های آبی رنگ گوشه دیوار برسه روی زمین افتاد.

با صدای بلندی نفس می‌کشید و زانوهاش از برخورد با زمین دردناک شده بودن. حرکت قطره عرقو که از شقیقه تا چونش پایین اومد به خوبی احساس کرد.
به هر سختی که بود خودشو به دیوار رسوند تا بتونه بهش تکیه بده. صدای جیغ های زن که هنوزم از اتاق شنیده می‌شد باعث شد محکم دستاشو روی گوشاش بزاره تا شاید با نشنیدن اون صدا اینجوری ضربان وحشیانه قلبشو آروم کنه.

ترسناک بود!
آره درسته پارک چانیول به شدت ترسیده بود و حالا با یه پسر بچه ی هفت ساله فرقی نداشت.
بلاخره صدای اون جیغا آروم گرفت تا به یول شجاعت برداشتن دستاشو بده.

با دستی که روی شونش نشست با یه واکنش شدید چرخید اما بر خلاف چیزی که تصور میکرد با دکتر جانگ مواجه شد.
+ هی پسر منم...آروم باش.

نفسشو با شدت بیرون داد اما قطعا جمله دکتر نمی‌تونست حالشو بهتر کنه. صداش با خشم به گوش رسید.
_دیگه هیچوقت مجبورم نکن اینکارو بکنم!

دکتر جانگ سرشو تکون داد و وقتی بازوی پسر قد بلند رو کشید تا توی بلند شدن بهش کمک گفت:
+ متاسفم...نمی دونستم میخواد همچین کاری بکنه اون...
با احساس خیسی انگشتاش دستشو از روی بازو چان عقب کشید و با بهت به خونی که انگشتاشو رنگ زده بود نگاه کرد.
+شت...او...اون بهت صدمه زده!

❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿

حرصی به پسری نگاه میکرد که بی خیال مشغول لذت بردن از طعم همبرگرش بود. با نگاه انداختن به یوهانی که چشماشو از خوشمزگی همبرگر بسته بود گفت:
_می تونستی فقط خونه بشینی و هر کوفتی که میخوای سفارش بدی...من باید امروز میرفتم دنبال کار ولی تو مجبورم کردی بیام اینجا و غذا خوردنتو تماشا کنم.

لقمه‌شو که برای دهن کوچیکش زیادی بزرگ بود به سختی قورت داد.
+هی تو چطور ازم میخوای توی اون خونه کثیف غذا بخورم؟

هون چشماشو با بهت گرد کرد. خب درسته اعتراف میکرد وضعیت خونش زیادی شلخته بود اما محض رضای فاک صفت "کثیف" دیگه یکم زیاده روی نبود؟
_یا خونه من خیلیم تمیزه.

قطعا باید از خودش و زندگیش در برابر این بچه پرو دفاع میکرد.

یوهان نتونست مانع خندش بشه. اونقدر خندید که اشک از چشماش سرازیر شد.
+ هی داریم درباره خونه تو حرف میزنیما مطمئنی موضوع بحثو درست فهمیدی؟ بخاطر خدا خونت انقد شلخته و کثیفه که حتی اگه من بشاشم توش تو به هیچ وجه متوجهش نمیشی.

صداش اونقدر بلند بود که باعث شد تمام افرادی که توی فست فودی بودن با تعجب نگاهشون کنن. پسر قد بلند با خجالت سعی کرد صورتشو بپوشونه.
_هی زودتر کوفت کن.

❀𝑻𝒉𝒆 𝑼𝒈𝒍𝒚 𝑫𝒖𝒄𝒌𝒍𝒊𝒏𝒈❀Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ