S2 Part32🐥

712 220 39
                                    

حال هیچکس توی اون خونه خوب نبود.
هاله غم اونقدر بزرگ بود که با به وجود آوردن یه توده بزرگ از بغض توی نگاه و حتی صداشون اجازه صحبت کردنو ازشون می‌گرفت.
انگار هنوز نتونسته بودن از شوک خبری که شنیده بودن بیرون بیان.
شوک خبری به بزرگی مرگ کوین‌!

مینسوک مدام با ترس به جونگین نگاه میکرد و احتمال میداد هر لحظه مهر سکوتش با ترکیدن بغض یا فریادهای عصبیش بشکنه.
سهون اونقدر نگران لوهان بود که حتی نمی‌دونست چطور باید نگرانیشو بیان کنه.

حتی نمی‌دونستن چطور باید به خانواده کوین خبر مرگ تنها فرزندنشونو بدن. کوینی که در آخر رویای مسخره اما ارزشمندش اونو کشتن داده بود. یوان بهشون یک روز وقت داده بود تا تصمیم بگیرن. تصمیم درباره این موضوع که لوهان به اونجا بره یا نه!...که خب شاید میشد گفت حق انتخابی وجود نداشت چون یوان حرومزاده خیلی قاطعانه گفته بود اگه جسد کوینو نمی‌خوان می‌تونن اعضای بدن تیکه تیکه شده‌اش رو بعدا از رودخانه هان بیرون بکشن.

قطعا این مرگ زیبایی برای کوین نبود. کوینی که با تمام عجیب بودنش اما قلب مهربونی داشت و برای اینکه بقیه آسیب نبینن با داوطلب شدن خودشو به کام مرگ کشونده بود.

انگار مغز جونگین هنوزم نمی‌خواست باور کنه که تمام رویاهاش با دستای لوهان به خاک سپرده شدن. رویاهایی به سادگی سینما رفتن و تا صبح توی بار مست کردن همراه با کوین.
بغضی که روی قلبش سنگینی میکرد اونقدر بزرگ بود که حتی روی روح زندگیشم سایه انداخته بود‌.

نگاهش روی چهره رنگ پریده لو نشست که انگار اونم هنوز نتونسته بود از شوک بیرون بیاد‌. قبل از اینکه بقیه بتونن واکنشی نشون بدن جونگ مثل دیوونه‌ها به سمت لوهانی خیز برداشت که گوشه دیوار عملا خشکش زده بود. همونطور که با صدای بلندی کلمه "حرومزاده" رو فریاد زد، اجازه داد مشتش محکم توی صورت کوچیک لوهان بشینه و زمینش بزنه‌.

سهون اولین کسی شد که بهت زده به سمتشون رفت و با دیدن اینکه از دماغ لو خون پایین می‌چکید عصبی به شونه جونگین ضربه محکمی زد.
_معلوم هست چه مرگته؟!

جونگین دیگه نتونست فشاری که داشت روی روحش چنگ می‌انداخت رو تحمل کنه. مثل دیوونه‌ها با وجود اشکایی که حالا روی صورتش ریخته میشدن با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. با گرفتن نگاهش از صورت خونی لوهان به سمت سهون چرخید.

_چه مرگمه؟ واقعا تو آشغال داری می‌پرسی چه مرگمه؟!

اونقدر بلند فریاد زد که باعث شد مینسوک برای آروم کردن دوست قدیمیش چند قدم به جلو برداره.
+جونگینا.
با دیدن حال عجیب و افتضاح دوست قدیمیش با صدای شکسته‌ای تنها تونست اسمشو به زبون بیاره.

لوهان با کمک منشی سانگ از جا بلند شد و بعد از پس زدن دستمالی که هون با نگرانی به سمتش گرفته بود با بغض گفت:
+من...من واقعا نمی‌خواستم اینطوری بشه.

❀𝑻𝒉𝒆 𝑼𝒈𝒍𝒚 𝑫𝒖𝒄𝒌𝒍𝒊𝒏𝒈❀Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ