S2 Part16🐥

1.2K 322 226
                                    

مینسوک خودشو روی تخت انداخت و نفسشو با خستگی بیرون داد.
+لعنتی...اونقدر خسته هستم که میتونم کل روز بخوابم.

جونگین همونطور که لباسای مچاله شدشو از توی چمدون بیرون می‌کشید جواب داد:
_تو حتی اگه خسته هم نباشی میتونی مثل یه خرس بخوابی...بعضی وقتا بهت حسودیم میشه.

پسر قد کوتاه بیخیال روی تخت غلت زد و به شکم خوابید. دستاشو زیر چونه‌ش گذاشت و گفت:
+من هنوزم میلیارد‌ها بار از پسری که بلد نیست حتی لباساشو تا بزنه بهترم.

خب این قطعا یه حمله متقابل از سمت مینسوک بود. جونگین حرصی نگاهشو از لباسای چروکش گرفت. اما درست قبل از اینکه بخواد چیزی بگه، پسر روی تخت ادامه داد:
+من روی تخت میخوابم. شما دوتا میتونین یه فکری به حال خودتون بکنین.

جونگین خیلی سریع بلند شد و به سمت تخت رفت. با گرفتن بازو مینسوک مجبورش کرد بشینه.
_منو کوین روی تخت میخوابیم...تو میتونی روی زمین بخوابی.

پسر قد کوتاه چشماشو گرد کرد. با انگشتش به کوینی که گوشه اتاق بی‌توجه به حضور اونا مشغول مرتب کردن وسایلش بود اشاره کرد و لحنش متعجب به گوش رسید:
+داری بخاطر کسی که حتی درست نمیشناسیش دوست چندین سالتو دور میندازی؟

خب قطعا جونگین همچین قصدی نداشت. فقط اذیت کردن دوستش واقعا لذت بخش بود.
_قطعا برای کوین سخته که روی زمین بخوابه.

مینسوک دیگه نتونست تحمل کنه و صداشو بالا برد:
+یا تو داری منو بخاطر یه عوضی که دقیقا معلوم نیست به چه دلیل کوفتی اینجاست میفروشی!
علاوه بر گرد شدن چشمای جونگین، کوینم همونطور که روی زمین نشسته بود به سمتش چرخید. انگار مین تازه متوجه حرف خودش شد...لعنت بهش! به نظر میرسید دیگه برای پس گرفتن حرفش زیادی دیر شده.

جونگین بعد از نگاه کوتاهش به اخمای توهم رفته کوین دوباره به دوستش نگاه کرد.
_تو معلوم هست داری چی میگی؟...با حرفات کوینو ناراحت میکنی.

مینسوک از روی تخت بلند شد و با قدمای بلندش به سمت کوین رفت. همونطور که از بالا به پسری که همچنان روی زمین نشسته بود نگاه میکرد گفت:
+ خودت بگو دقیقا دنبال چه کوفتی هستی؟!
جونگین با عجله به سمتشون رفت و با کشیدن بازو مینسوک سعی کرد اونو عقب بکشه. کوین نفسشو بیرون داد و از جا بلند شد...خب دروغ بود اگه مینسوک میگفت از صورت عصبی کوین نترسیده ولی هنوزم از آسیب دیدن دوست قدیمیش بیشتر میترسید.

_نمی‌فهمم از چی حرف میزنی.
کوین با وجود عصبانیتش با لحن آرومی گفت.

مینسوک نتونست خنده عصیبشو کنترل کنه‌. و جونگین بین اون دو نفر عملا داشت نقش مترسکو بازی می‌کرد.
+هی کوین تو اصلا به همچین شغلی نیاز نداری درسته؟
این بار جونگ مداخله کرد.
_بس کن مینسوک! فقط بخاطر اینکه اون از یه خانواده ثروتمنده دلیل نمیشه که بهش شک کنی.

❀𝑻𝒉𝒆 𝑼𝒈𝒍𝒚 𝑫𝒖𝒄𝒌𝒍𝒊𝒏𝒈❀Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin