جونگکوک بدون اینکه واکنشی نشون بده برگشت و سمت کتری رفت:
- اما تو خیلی بی ادبی.
بعد از این حرفش احساس کرد انگشت های باریک تهیونگ، شونه هاش رو که در معرض دید بود، لمس کرد. جونگکوک به چهره ی مرد مو بلوند، که حالا پوزخند عمیقی روی لب هاش نشسته بود خیره شد. تهیونگ دست هاش رو دور کمر نسبتا باریک مرد جوانتر حلقه کرد و اون رو به آرومی فشرد. لب هاش رو روی شونه و ترقوه ی جونگکوک گذاشت و نفس های گرمش رو روی پوست سفید مردی که به آغوش کشیده بود پخش کرد. جونگکوک از لمس های متعدد مرد مو بلوند کمی به خودش لرزید و سعی کرد چیزی بگه:
- ت... تهیونگ...
دستش تکون خورد و آب جوش داخل کتری کاملا روی میز ریخت. تهیونگ هوفی کشید، حلقه ی دست هاش رو دور کمر جونگکوک تنگ تر کرد و کمی عقب تر رفت تا جونگکوک رو کاملا توی آغوشش محاصره کنه:
- مراقب باش بره کوچولو؛ به خودت آسیب می زنی!
زمزمه های تهیونگ قدرت هر حرکتی رو از جونگکوک گرفته بود و فقط تونست دست هاش رو روی دست های مرد بزرگتر بذاره. نفس عمیقی کشید و متوجه شد تهیونگ مشغول مکیدن پوست گردن و استخوان ترقوهاش شده. لبش رو گزید و یکی از دست هاش رو سمت سر مرد مقابل برد تا اون رو درحال مکیده شدن پوستش همونجا نگه داره.
تهیونگ یکی از دست هاش رو زیر تیشرت گشاد و سفید جونگکوک برد. انگشت های سردش شکم نسبتا نرم مرد جوان رو نوازش می کرد و باعث می شد نفسش رو توی سینهاش حبس کنه. انگشت های تهیونگ بالاتر رفت و دایره وار دور نوک سینه ی صورتی جونگکوک به چرخش در اومد. جونگکوک ناله ی آرومی سر داد:
- ت... ته...
تهیونگ همونطور که به حرکت انگشت هاش روی سینه های جونگکوک ادامه می داد، از گردنش جدا، و مشغول مکیدن و به جا گذاشتن هیکی های متعددی روی ترقوهاش شد. مرد جوانتر لبش رو بابت اتفاقات عجیب اما خوشایندی که درحال رخ دادن بود گزید. تهیونگ دست هاش رو از زیر لباس جونگکوک بیرون کشید و بعد از اینکه مرد جوانتر ناله ای سر داد، ازش جدا شد و رو به روش قرار گرفت.
جونگکوک سرش رو بالا گرفت و به چشم های نافذ مرد خیره شد. انگشت های مرد سمت دکمه های تیشرتش رفت و مشغول باز کردنشون شد. دکمه ها که انگار برای انگشت های بلند و خوش فرم تهیونگ ساخته شده بودن، یکی پس از دیگری به نرمی باز شدن.
جونگکوک دست های لرزونش رو سمت خط فک مرد مو بلوند برد و بعد با حس زبون خیس تهیونگ روی سینه هاش، نفس عمیق و لرزونی کشید و دست هاش رو به موهای بلوند مرد سپرد. نگاهش رو به پایین داد و به اینکه تهیونگ چطور با اشتیاق سینه هاش رو می مکید چشم دوخت. نفس سنگینش رو به سختی بیرون داد و احساس کرد لب های تهیونگ روی بدنش پایین تر حرکت می کنه و سینه ها و شکمش رو فتح می کنه. تهیونگ روی زانوهاش نشست، سمت شلوار جونگکوک رفت و زیر شکم مرد جوانتر رو بوسید. جونگکوک یکی از دست هاش رو روی میز گذاشت و نفسش رو حبس کرد:
- ت... تهیونگ... ما... ما نمی تونیم! دوباره نه؛ ت... تو دوباره... بعدش من رو ترک... می کنی و...
- لطفا.
همونطور که روی زانوهاش خم شده بود، سرش رو بالا گرفت و نگاه تیره و سرشار از اعتماد به نفسش رو رو به جونگکوک داد:
- من فقط تو رو می خوام؛ نه هیچکس دیگه ای رو.
- ن... نمی دونم.
صداش ضعیف و آروم بود و درباره ی تهیونگ دو دل بود. مرد مو بلوند از روی شلوار، عضو جونگکوک رو به دهنش رسوند. جونگکوک تسلیم این لذت شد و خودش رو برای بار دیگری به تهیونگ باخت.
- ت... ته...
تهیونگ با دیدن عضو نیمه سخت شده ی جونگکوک باکسرش رو پایین کشید و صدای زمزمهاش فضا رو پر کرد:
- بذار انجامش بدم.
عضو مرد جوانتر رو توی دهنش فرو برد. جونگکوک از حرکت تهیونگ هیسی کشید و با اینکه عضوش کاملا سخت نشده بود، باسنش رو کمی سمت عقب و جلو تکون داد تا عضوش حجم بیشتری توی دهن مرد بگیره. تهیونگ به کمر استخوانی جونگکوک چنگ زد و با لذت مشغول لیسیدن طول عضو داخل دهنش شد و بعد، کلاهک عضو مرد رو مکید. جونگکوک با حس گرمایی که عضوش رو در بر گرفته بود ناله ای کرد و نگاهش رو به تهیونگی که زبونش رو دور سر عضوش می چرخوند داد.
- ت... تهیونگی...
تهیونگ درحالی که عضوش رو در دهن داشت، به چشم های عسلی و خمارش خیره شد. جونگکوک داغی گونه هاش رو به وضوح حس کرد و با اینکه تهیونگ هنوز کار زیادی انجام نداده بود، احساس می کرد به اوجش نزدیک شده. تهیونگ حجم بیشتری از عضو مرد رو داخل دهنش جا داد و مکید. چشم های جونگکوک به خاطر موقعیتشون پر از اشک شد و به تهیونگ که عضوش رو از دهنش در می آورد خیره موند. نفس های داغ تهیونگ روی عضو سخت شدهاش پخش می شد:
- دهنم رو به فاک بده جونگکوک.
- ن... نمی...
قبل از اینکه حرفش رو کامل کنه، تهیونگ بازهم عضوش رو داخل دهنش برد و نگاه منتظرش رو به مرد جوان دوخت. اشکی از چشم های جونگکوک جاری شد؛ نمی دونست اینکار رو انجام بده یا نه. تهیونگ یکی از دست های مرد و گرفت و پشت سرش قرار داد تا اون رو برای به فاک دادن دهنش تشویق کنه.
جونگکوک لب گزید و آروم مشغول حرکت دادن عضوش داخل دهن مرد شد. با شنیدن ناله ی مردونه ی تهیونگ و درحالی که دهن مرد رو به فاک می داد، یکی از دست هاش رو سمت دهنش برد و به دلایلی که حتی برای خودش هم مشخص نبود، مشغول مکیدن انگشت هاش شد. تهیونگ با قدرت مشغول القای حس لذت به جونگکوک بود و احساس می کرد جونگکوک با محکم گرفتن موهای بلوندش سعی داره عضوش رو بیشتر داخل دهن مرد نگه داره.
تهیونگ که داشت خفه میشد، از حجم کامل عضو جونگکوک توی دهنش ناله کرد. جونگکوک هم از ترس این احساس ناشناخته ناله ای سر داد و اشک، کاملا چشم های درشتش رو پر کرد. گرمای لذت بخش دور عضوش لذت فوق العاده ای رو به بند بند وجودش تزریق، و اون رو به خلسه ی آرامش دعوت می کرد. دیدن اینکه موهای مرد مو بلوند رو توی مشتش فشار می ده باعث می شد بیشتر و بیشتر بخواد عضوش رو سمت گلوی مرد حرکت بده و هر ثانیه به اوج نزدیکتر شه.
تهیونگ بهش خیره شد؛ چشم هاش درشت و عضو جونگکوک بین لب های سرخش خود نمایی می کرد. صدای مکیدن عضوش توسط اون مرد دوست داشتنی، باعث شد اشکهاش با شدت بیشتری گونه هاش رو خیس کنن و توی دهن مرد خالی شه. تهیونگ درحالی که عضوش رو هنوز توی دهنش نگه داشته بود لبخندی زد؛ خوشحال به نظر می رسید. عضو جونگکوک رو از دهنش خارج کرد، تا جایی که می تونست کام مرد رو قورت داد و بعد از بستن دهنش نفس های سختی کشید.
جونگکوک تقریبا برهنه به کابینت پشت سرش تکیه کرد؛ شلوارش دور مچ پاهاش جمع و دکمه های پیرهنش باز بود. تهیونگ هم ایستاد و لبخندی روی لب های براقش نشوند و با صدایی دورگه زمزمه کرد:
- من عاشق دیکت توی دهنم شدم.
جونگکوک اشک هاش رو کنار زد و بدون گفتن حرفی جلوی تهیونگ زانو زد. پاهاش رو دو طرف بدنش و دست هاش رو با حس نیاز شدید روی سینهاش قرار داد. تهیونگ لبخندی زد و مشغول نوازش کردن موهای مشکی مرد جوانتر شد:
- تو هم میخوای من رو به کام برسونی خوشگله؟
جونگکوک نگاه براقش رو به مرد مو بلوند داد. کاملا فراموش کرده بود توی آشپزخونه هستند؛ اون هم آشپزخونه ی خونه ای که با همسرش در اون زندگی می کرد. کاملا قراموش کرده بود چطور از تهیونگ خواسته بود تا ازش دور بمونه. اون عاشق این نوع از صحبت های بینشون شده بود و احساس لذت فوق العاده ای روح اون رو در آغوش گرفته بود.
جونگکوک سرش رو به نشونه ی موافقت تکون داد و بینیاش رو از روی شلوار به عضو مرد نزدیک کرد. تهیونگ درحالی که هنوز کام دور لبش رو پاک نکرده بود پوزخندی زد و جونگکوک با دیدن کامش ناله ی آرومی کرد. تهیونگ دکمه های شلوارش رو باز کرد و شلوارش رو کمی پایین کشید تا عضوش نمایان شه.
جونگکوک به عضو بزرگ و نیمه سخت مرد خیره شد و مثل اغلب اوقاتی که با خودش خلوت می کرد، نوک انگشت هاش رو سمت دهنش برد و مکید. تهیونگ دست نسبتا ظریف جونگکوک رو از دهن مرد بیرون کشید و نگه داشت:
- عزیزم اگه میخوای عضوم رو تو دهنت حس کنی فقط عضو من باید داخل دهنت باشه نه چیز دیگه ای.
زمزمه ی آروم تهیونگ و صدای بمی که گوشش رو نوازش می داد باعث شد دلش پیچ و تاب عجیبی بخوره و سرش رو تکون بده. پوزخندی روی لب های تهیونگ نقش بست:
- پسر خوب!
جونگکوک موقعیتش رو روی زانوهاش بهتر کرد و جمله ای که تهیونگ به زبون آورده بود رو توی ذهنش تکرار کرد. نمی دونست چرا اینقدر عجیب رفتار می کنه، اما تحت کنترل بودن توسط تهیونگ احساس لذت و شادی فوق العاده ای رو بهش القا می کرد؛ طوری که می خواست برای همیشه همینطور بمونن.
تهیونگ دسته ای از موهای جونگکوک رو توی مشتش گرفت و مرد جوانتر ناله ی بی صدایی سر داد. با لب های باریک و نسبتا کوچیکش مشغول مکیدن سر بزرگ عضو تهیونگ شد؛ مضطرب به نظر می رسید. تهیونگ نیمخندی زد و فکرش سمت این رفت که چقدر خوش شانسه.
جونگکوک مثل بچه گربه ای به مکیدن سر عضو تهیونگ ادامه داد و تهیونگ هم، نفس سنگین عمیقی کشید؛ سر جونگکوک رو به طول عضوش نزدیکتر کرد.
جونگکوک ناله ی نسبتا بلندی سر داد و با اینکه فقط نصف عضو تهیونگ رو توی دهنش نگه داشته بود، احساس کرد دهنش کاملا پر شده. تهیونگ می دونست اگر فشار بیشتری به دهن مرد جوان وارد کنه احتمالا گریه اش می گیره، پس مشغول عقب و جلو کردن سر جونگکوک روی نیمی از عضوش شد.
جونگکوک با دستهای لرزونش قسمت پایین عضو تهیونگ رو گرفت و با هر ضربه ای که به دهنش وارد می شد، صدای ناله ی لرزونی از مرد جوان به گوش می رسید. با چشم های درشت و خیس از اشکش به تهیونگ خیره موند و ناله ی بلند تری از دهنش خارج شد.
وکیل مو بلوند با دیدن چشم های اشکی جونگکوک لبش رو لیسید و سرعت ضربه هاش رو توی دهن مرد بیشتر کرد. جونگکوک بابت کارش اعتراضی نکرد و اجازه داد با هر ضربه ی سریع تهیونگ ناله ای از بین لب های گرمش خارج شه.
احساس عجیبی داشت؛ هیچ وقت چیز به این بزرگی رو توی دهنش حس نکرده بود و هیچ وقت هم آلت مرد دیگه ای رو نلیسیده بود و این خیلی عجیب بود. درسته عجیب بود؛ اما احساس بدی نداشت.
ناله های بریدهای سر می داد که باعث شد تهیونگ عضوش رو از دهنش خارج کنه و کامش رو روی لب های جونگکوک بریزه.
جونگکوک کاملا تحت کنترل تهیونگ بود و بدون اینکه کاری کنه به مرد مو بلوند خیره شد.تهیونگ موهای مرد رو توی مشتش گرفت و مقداری از عضوش رو داخل دهن جونگکوک کرد. جونگکوک این رو دوست داشت؛ دوست داشت که عضو تهیونگ رو داخل دهنش حس کنه. صدای بم و دورگه ی تهیونگ گوشش رو پر کرد:
- تو خیلی زیبایی؛ مسیح... به خودت یه نگاه بنداز جونگکوک.
مرد جوانتر با نگاه درخشان و مژه های بلندش به تهیونگ چشم دوخت. تهیونگ ادامه داد:
- می تونم تا ابد دهنت رو به فاک بدم.
جونگکوک سر تکون داد تا کاری که تهیونگ می خواد رو انجام بده. پوزخندی روی لب های مرد مو بلوند نقش بست و حجم بیشتری از عضوش رو توی دهن جونگکوک جا داد؛ این بار خودش رو داخل دهن گرم جونگکوک خالی کرد. چشم های جونگکوک از تعجب درشت شد و احساس کرد مایع شور و داغی از گلوش پایین می ره. عضو تهیونگ از دهنش خارج شد و جونگکوک نگاهش رو به مرد مو بلوند دوخت:
- ت... ته... تهیونگی...
- مشکلی نیست جونگکوک. بیا اینجا کمکت کنم لباس هات رو بپوشی.
دستش رو دراز کرد و به جونگکوک کمک کرد تا روی پاهاش وایسه. تهیونگ شلوار و لباس زیرش رو بالا کشید، باسنش رو فشار داد و مشغول بستن دکمه های لباس مرد جوانتر شد و برای به نمایش گذاشتن شونه های جونگکوک، از عمد چندتاشون رو باز گذاشت. بعد از اتمام کارش جونگکوک سمت میز چرخید تا چای بریزه که با صدای تهیونگ متوقف شد:
- چای باید تا الان خیلی سرد شده باشه.
- م... من مت... متاسفم.
تهیونگ کمی جلوتر رفت و گونهاش رو به نرمی بوسید:
- اشکالی نداره عزیزم؛ بابتش عذرخواهی نکن. می خوای یکم بشینی؟
جونگکوک سرش رو تکون داد، تهیونگ اون رو به راحتی بلند کرد و دست هاش رو مثل دست های کودکی توی دستش فشرد. جونگکوک دست ها و پاهاش رو دور مرد حلقه کرد و آرزو داشت کاش تهیونگ اون رو تا ابد توی آغوشش نگه می داشت. تهیونگ درحالی که مرد جوانتر رو توی آغوشش داشت روی مبل نشست و جونگکوک پیشونی هاشون رو به هم تکیه داد؛ سعی کرد جمله ای به زبون بیاره:
- م... من...
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
- من کنارت احساس متفاوتی رو تجربه می کنم.
- متفاوت؟
جونگکوک با گیجی و خشکی سر تکون داد:
- م... مثل اینکه احساس راحتی داشته باشم.
تهیونگ اون رو توی آغوشش فشرد و مرد جوانتر حرفش رو کامل کرد:
- نباید خیلی به کنارت بودن فکر کنم. ن... نباید قبل از اینکه چیزی بگی فکر تو ذهنم بیاد و نباید...
تهیونگ زمزمه وار حرفش رو برید:
- نباید قایم بشی؟
جونگکوک سر تکون داد و سرش رو توی گردن مرد بزرگتر پنهان کرد.
- اشکالی نداره عزیزم؛ همه ی ما مشتاق آزادی داشتنیم. ای کاش محدودیت های اطرافمون از بین می رفت جونگکوک.
یه جونگکوک که کمی توی آغوشش جا به حا شد نگاهی انداخت و ادامه داد:
- تو احساس می کنی نمی تونی پیش رزی خود واقعیت باشی؟
- وقتایی که حرف می زنم ا... اون خیلی منو عجیب نگاه می کنه؛ ا... انگار دارم نقشه ی قتل کسی رو باهاش در میون می ذارم.
تهیونگ با چشم های قهوه ای درشتش به مرد جوانتر خیره شد تا حرفش رو به اتمام برسونه.
- من دوست دارم درباره ی همه چیز صحبت کنم. مامانم، خالهام و مامانبزرگم من رو بزرگ کردن و... می دونی، اون ها زن های خوبی ان و من خیلی دوستشون دارم.
- کنار اون ها می تونی خودت باشی؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت:
- نمی دونم؛ من کتاب هایی که اون ها خوندن رو می خوندم و به موسیقی هایی که علاقه داشتن گوش می دادم و...و تمام کارهایی که اون ها انجام می دادن رو تکرار می کردم. من بلدم چطور باید لباس ببافم یا به ناخن کسی لاک بزنم.
- بهت اجازه می دم بعضی اوقات برای منم لاک بزنی.
جونگکوک از زمزمه ی تهیونگ خندید و همون احساس راحتس همیشگی که کنار تهیونگ داشت، به سراغش اومده بود. سرش رو روی سینه ی مرد گذاشت و نگاهش رو به تهیونگ داد:
- تو احساس می کنی ورونیکا بازداشتت کرده؟
تهیونگ ناراحت شد و برای چندثانیه ساکت موند. در نهایت هومی گفت و نگاهش رو از جونگکوک گرفت:
- من اون رو دوست دارم اما اون خیلی قضاوت گره. فکر می کنه اگر این رفتار رو باهام نداشته باشه من به یه مرد زورگو تبدیل می شم که حقوق همسرش رو زیر پا می ذاره.
جونگکوک دست های سردش رو دور بدن تهیونگ حلقه کرد. وقفه ی کوچیکی بینشون ایجاد شد که تهیونگ بهش خاتمه داد:
- تازه علاوه بر این ها نمی تونم عضوش رو بمکم.
صدای قهقهه ی جونگکوک فضا رو پر کرد. با خنده ای که از روی لب هاش پاک نمی شد جواب داد:
- ت... تو خیلی خامی تهیونگ! تو واقعا خیلی وحشتناک و خامی!
لبخندی روی لب های تهیونگ نقش بست و جونگکوک حرفش رو کامل کرد:
- و علاقه ی عجیبی به دیک من داری!
لبخند تهیونگ پررنگ تر شد:
- آرزو می کنم کاش می شد برای همیشه توی دهنم داشته باشمش.
جونگکوک خندید و گونه هاش به وضوح داغ شد:
- م... ما چقدر مبتذل شدیم.
زمزمه ی جونگکوک باعث نقش بستن پوزخندی روی صورت جذاب مرد مو بلوند شد:
- اگر تا الان متوجهش نشده بودی، من مرد مبتذلی ام کوکی.
جونگکوک از لقبی که شنیده بود سینه ی تهیونگ رو با لذت چنگ زد. تهیونگ زیر لب غرید و کمر مرد جوانتر رو به آرومی نوازش کرد:
- وکیل کوچولو!
گونه های جونگکوک داغ شد و از طرز صحبت تهیونگ خوشش اومد.
- بیشتر اوقاتی که کنار منی خودت باش. اینکه خودت باشی رو از هر چیز دیگه ای بیشتر دوست دارم.
- چرا اینجا اومدی تهیونگ؟
تهیونگ به چشم های درخشان و بزرگ مرد جوانتر خیره شد و لب هاشون رو به هم رسوند. دست جونگکوک به خط فک تهیونگ رسید و متقابلا مرد جذاب مقابلش رو بوسید. پیشونیاش رو به پیشونی تهیونگ تکیه داد و احساس کرد لب هاش کاملا توسط مرد تسخیر شده. تهیونگ ازش فاصله گرفت، لبخندی روی لب های متورمش نشوند و کنار گوش جونگکوک زمزمه کرد:
- برای انجام این کار.
گونه های جونگکوک به وضوح رنگ گرفت. یقه ی پیرهن مرد رو تو مشتش گرفت، نزدیک تر شد و بینی هاشون رو بهم مالید:
- دروغگو!
صدای خنده ی عصبی تهیونگ فضا رو پر کرد:
- لعنتی؛ مچم رو گرفتی! اومدم اینجا تا دوباره ازت بخوام باهام به فرانسه بیای.
جونگکوک نگاهش رو به مرد بزرگتر داد:
- ت... تهیونگ ما...
- ما تنها می ریم اونجا جونگکوک.
رون های جونگکوک رو فشار داد و صدای زمزمهاش گوش های جونگکوک رو پر کرد:
- می تونیم هر روز باهم رابطه داشته باشیم، صبح ها مشروب بنوشیم، بیرون بشینیم و به ستاره ها نگاه کنیم و هم رو ببوسیم.
چشم های جونگکوک از تعجب گرد شد:
- اما... شغلمون...
- تو هفته ی بعدی یه تعطیلات داری و منم طبق گفته ی دکتر به این تعطیلات نیاز دارم.
- پس رزی و ورو...
تهیونگ کلافه هوفی کشید:
- ما برای ماهیگیری هم می ریم! علاه بر این، ورونیکا کلی کار داره و جدا از اون هم نمی خواد باهام سفر بره. رزی هم درکت می کنه نه؟ من قانعش می کنم.
ابروهای جونگکوک از حرف تهیونگ بالا رفت:
- اون همسر منه.
- من تقریبا تمام زن های دنیا رو به فاک دادم پس لطفا روی این موضوع زوم نکن.
جونگکوک به آرومی خندید، از آغوش تهیونگ خارج شد و به ایستادن مرد خیره شد:
- جیمین می گفت تو متکبرترین حرومزاده ای هستی که تاحالا تو عمرش دیده.
تهیونگ موهاش رو مرتب کرد و به تصویر خودش توی آینه چشم دوخت:
- جیمین کیه دیگه؟
- دوست دانشگاهم. اون فکر می کنه تو خیلی فوق العاده ای اما در واقع تو از خود راضی هستی تهیونگ.
تهیونگ سعی کرد جونگکوک رو قانع کنه:
- من از خود راضی یا متکبر نیستم؛ فقط حقیقت اینه که از همه بهترم!
نگاهی به ساعتش انداخت و هوفی کشید:
- من باید برم دفترم و چندتا مقاله درست کنم. به منشیم گفتم اینکار رو برام انجام بده اما اون حتی نمی تونه یه کار رو بدون دردسر تموم کنه.
- خب چرا به شرکت نمی گی تا منشی دیگه ای رو برات استخدام کنه؟
- چون خودم اون رو استخدام کردم.
نگاه کلافهاش رو اطراف چرخوند و ادامه داد:
- اون یه بار به جای اینکه حقوق بگیره برام ساک زد و شرکت هم اون رو به خاطر اینکه بعضی اوقات حقوق نمی خواد دوست داره.
اخم نسبتا غلیظی روی پیشونی جونگکوک نقش بست:
- تو... خیلی عجیبی. تو احتمالا اون رو به خاطر اینکه جذابه برای خودت استخدام کردی.
تهیونگ به مرد جوانتر خیره شد، همراه سرفه ای مصلحتی دست هاش رو داخل جیب شلوارش برد:
- در واقع درست می گی. اون هرروز پشت در دفترم می شینه و با هم چشم تو چشم می شیم؛ پس شاید ارزشش رو داشته باشه.
با عمیق تر شدن اخم روی پیشونی جونگکوک، تهیونگ قدمی سمتش برداشت:
- شوخی کردم عزیزم.
خم شد و بوسه ای روی گونه ی برجسته ی مرد جوانتر کاشت:
- اما الان واقعا باید برم. بعدا می بینمت کوکی.
فردا مننظر جوابت درباره ی سفرمون به فرانسه هستم.
جونگکوک هومی گفت و لبش رو گزید. تهیونگ پیشونی مرد جوانتر رو بوسید و درحالی که به چشم های درخشان جونگکوک خیره بود ازش دور شد. مرد جوان به رفتن تهیونگ چشم دوخت و بعد از اینکه تهیونگ در رو پشت سرش بست، لبخند دلنشینی روی لب هاش نقش بست. به پشتی نرم مبل تکیه داد، خندید و مشغول بازی با انگشت های سردش شد. با هر فکری که درباره ی تهیونگ از ذهنش می گذشت، قبلش تکون می خورد.
چندین ساعت بعد، رزی با خستگی مشهودی که از چهرهاش مشخص بود به خونه برگشت. جونگکوک وسایل همسرش رو از دستش گرفت و روی میز گذاشت. از وقتی تهیونگ خونه رو ترک کرده بود تقریبا چهار بار کف آشپزخونه رو تمیز کرره بود تا مبادا رزی از چیزی بو ببره. رزی هوفی کشید و با خستگی گونه ی همسرش رو بوسید:
- من خیلی متاسفم جونگکوکی. تو باید به خاطر کار من احساس یه زن رو داشته باشی! رسیدگی به خونه، پختن شام و اینجور کارها حتما برات خیلی سخته. من باید خیلی زود شغلم رو رها...
- نه نه رزی! اینکار رو نکن. من حالم خوبه و هیچ مشکلی ندارم. غذا حاضره و باید خیلی خسته باشی. سریعتر شامت رو بخور و بخواب؛ به یه استراحت درست و حسابی نیاز داری.
رزی سر تکون داد و به آشپزخونه رفت که کباب بره ی روی میز توجهش رو جلب کرد.
- راستش رزی؛ از هفته ی آینده تعطیلاتم شروع می شه.
آب دهنش رو فرو برد و نگاهش رو به همسرش داد:
- من قراره با تهیونگ به یه سفر ماهیگیری برم و امیدوارم مشکلی نداشته باشی.
رزی پلک زد و بعد لبخندی روی لب هاش نقش بست:
- ا... البته! تو خیلی کم با دوستات بیرون می ری. به نظرم این سفر خیلی خوبه و تهیونگ هم آدم خیلی سخاوتمندیه. ورونیکا چندتا عکس از خونه ی کتار دریاچه شون توی فرانسه بهم نشون داده بود و خونه ی خیلی قشنگی به نظر می رسید.
لبخند روی لب های مرد پررنگ تر شد:
- بسیارخب.
از همین الان معدهاش به خاطر هیجان هفته ی آینده به هم می پیچید.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Somebody to love | persian translate
Romantizm|تکمیل شده| دو وکیل در قرن ۱۹ میلادی به هم دیگه علاقه مند میشن اما مشکلات زیادی سر راهشون قرار میگیره. هردوی اونها متاهلن و جامعه ی اون زمان، درکی از عشق بین دو همجنس نداره...