"خانواده‌ی واقعی"

104 44 106
                                    

Sweat , Zayn🎵
_____________________________

فردا صبح سایان با شنیدن صدای داد سیریوس سر کریچر جن خوانواده بلک ، بیدار میشه و احساس کرختی داره ، از جاش بلند میشه و بی حواس قدم بر میداره و به بیرون اتاق میره ، همینکه به بالای پله ها میرسه صدای هری پاتر متوقفش میکنه ...
گوشه دیوار می ایسته و به حرف های هری گوش میده ، مثل اینکه خیلی ناراحت و عصبانیه
خوشحاله که حداقل سیریوس کنارشه تا آرومش کنه ...
با اومدن هرماینی و صدا کردن هری برای برگشتن به هاگوارتز ، دل سایان هوای رفتن به هاگوارتز میکنه ، ولی دیگه نمیتونه اونجا بره و رفتار بقیه رو با خودش تحمل کنه .
هری از اتاق خارج میشه ، پشیمون میشه و بر میگرده سمت سیریوس و میگه _ از سایان آندرسون خبری نیست؟
سیریوس مکث میکنه ، انگار دنبال جواب درسته تا به هری بده
س_ خبر جدیدی نیست ، راستی داشت یادم میرفت این نامه رو به رین بده.
هری نامه رو میگیره و به سرعت به طرف در میره ، سایان به سختی با گرفتن نرده ها از پله ها پایین میاد ، سیریوس به محض دیدن سایان به طرفش میره و کمکش میکنه به پایین بیاد ،
سیریوس _ برای چی از جات بلند شدی؟
سایان نفس نفس میزنه و میگه _ از تنها بودن توی اتاق حس خوبی نداشتم ...
سیریوس بعد مطمئن شدن از رفتن بچه ها ، به سایان کمک میکنه و اون رو به هال میبره ، آرتور به محض دیدن سایان تعجب میکنه ، انگار بهش خبر ندادن کسی که واقعا نجاتش داد سایان بوده .
سایان با آرتور دست میده و حالش رو میپرسه .
آرتور با شوک میگه _ اونی که باید حال اونیکی رو بپرسه منم نه تو ، چیشده ، چه اتفاقی افتاده ؟
سیریوس هم حرف آرتور رو تایید میکنه چون هنوز دقیقا نمیدونه چه اتفاقی افتاده
سایان کمی سر جاش جابه جا میشه و میگه _ عم خوب ، من به همراه دیوید بلک مامور شدیم شمارو به بخش اسرار بیاریم ، دیوید اومد بهتون گفت چیزی که دنبالشین اونجاست و بعد دیوید من رو به جنگل برد و خوب ،
نیمفدورا که از شروع حرف سایان کنارش نشسته با دیدن لرز بدنش آروم میگه _ نمیخواد تعریف کنی ، ما همه دیویده عوضی رو میشناسیم ...
و دست سایان رو میگیره.
س_ ...میلر بیهوشش کرد من نمیخواستم بیام ، چون واقعا میترسم هنوزم روزلین تهدیدش رو عملی کنه ، ولی عمو به زور من رو آورد ...
سیریوس با مکث میگه _ و تو به ما اطلاع دادی آرتور در خطره و ما نجاتش دادیم و بعدش سکته قلبی کردی ...
آرتور با شوک بیشتری به سایان نگاه میکنه ،
آ_ پس چرا این رو به بچه ها نگفتید تا دیگه درباره سایان اشتباه فکر نکنن؟
مولی_ چون اونها هنوزم از مرگ تام عصبانین و مطمئنن قانع نمیشن...
مولی طوری حرف میزنه اینگار خودش هم هنوز قانع نشده...
سیریوس که اوضاع رو اینطوری میبینه بلند میگه
_مولی میشه یه چیزی بیاری بخوریم.
مولی با اخم بلند میشه و به آشپزخونه میره
سایان_ عمو میلر کجاست؟
نیمفدورا_ با ریموس توی جلسه محفل ان...
سایان_ پس چرا شما نرفتید؟
سیریوس _ به خاطر هری
نیمفدورا_ منم حوصلم سر میره اونجا ، ترجیح میدم خلاصه اش رو ریموس بهم بگه .
آرتور_ منم فعلا مرخصیم :)
سیریوس آروم میگه _ راستی پروفسور دامبلدور و اسنیپ هم اومدن ...
سایان لبخندی میزنه و کمی سرش گیج میره ، پس سرش رو به مبل تکیه میده و چشمهاش رو مینده ، بدتر میشه پس دستش رو روی پایه مبل میزاره و سرش رو به دستش تکیه میده ، سیریوس به جلسه میره و نیمفدورا و آرتور پیش مولی میرن .
سایان باز توی یه اتاق تنها میشه و این عذابش میده ، هر اتفاقی هم بیوفته آخرش تنها میشه ،
تنهایی بزرگترین ترس سایانه .
کریچر به هال میاد و با دیدن سایان میگه _ کریچر بالاخره کسی رو پیدا کرد که یار لرد سیاه باشه... بانوی من به آرامش میرسه.
سایان از ترس کریچر زبونش بند میاد و قلبش درد میگیره ،
کریچر به سایان نزدیک میشه و میگه _ ارباب جوان آروم باشید من به شما کمک میکنم از دست این دشمن ها فرار کنید و پیش ارباب...
حرفش با فریاد سیریوس متوقف میشه .
سیریوس دیگه تحمل نمیکنه و کریچر رو از روی زمین بلند میکنه به طرف زیرزمین میبره ...
میلر به طرف سایان پا تند میکنه و به خاطر دست سایان که روی قلبشه میترسه ، سایان با دیدن داملبدور و پشت سرش اسنیپ با کمک میلر بلند میشه و به هر دو نفر سلام میکنه
داملبدور با مکث به طرفش میاد و دست سایان رو میگیره و میگه _ دخترم میدونم حالت خوب نیست ولی لازمه که بهم بگی دقیقا چه اتفاقی برات افتاد و قدم بعدی ولدمورت چیه؟
میلر با غضب به دامبلدور نگاه میکنه _ مگه قرار نبود فعلا تا حالش بهتر نشده چیزی ازش نپرسیم پروفسور ؟
اسنیپ قدمی جلو میزاره _ راست میگه هدمستر یادآوری اتفاقات باعث بدتر شدن حالش میشه...
سایان رو به میلر میگه _ عمو من دارویی دارم که باید بخورم؟.
میلر سرش رو تکون میده و میگه _ آره برات میارم ...
و بعد به سرعت به سمت پله ها میره .
سایان داملبدور رو به نشستن دعوت میکنه و میگه _ پنج ماه پیش وقتی تنهایی رفتم پیاده روی توی جنگل روزلین من رو بیهوش کرد و به خونه ملفوی برد ...
من یک ماه و نیم نزدیک دوماه مقاومت کردم ولی ، با تهدید های روزلین و البته به خاطر اینکه راه دیگه ای نداشتم قبول کردم ،
میلر بر میگرده و چند قطره از معجون رو توی لیوان آبی میچکونه و به همراه دو قرص به سایان میده ،
سایان داروهاش رو میخوره و ادامه میده _ بعد از اینکه روزلین من رو مجبور به انجام کارهای ریز و درشت زیادی کرد تا بهم اعتماد کنه ، وقتی خیالش راحت شد ولدمورت بهش ماموریت داد آرامش هاگوارتز رو بگیره...
و اون من رو انتخاب کرد ، بلاتریکس هم باهام اومد گفت بهم اعتماد نداره ولی توی جنگل موند ،
و من واقعا مجبور شدم به انجام اون کار ،
توی این لحظه قلب سایان تیر بدی میکشه و نفسش رو میبره
میلر عصبانی میشه _ کافیه ، هرچی نمیدونستین رو گفت ...
سایان وقتی نفسش بر میگرده با صدای ضعیفی ادامه میده
میلر عصبی بلند میشه و دستش رو داخل موهاش میکنه
از سکوت دامبلدور متنفره...
س_ و ...بعد از اون اتفاق تب کردم و دفتر به دستم رسید ، دوروز بعد ولدمورت جلسه ای تشکیل داد و من رو مرگخوار کرد و برنامه کلی از آینده ریخت .
مثلا قرار شد برای گرفتن هاگوارتز قبلش ابرچوبدستی رو بدست بیاره ، هری پاتر رو ولدمورت اصرار داره خودش بکشه ، از اینجا به بعدش رو توی دفتر اطلاع دادم...
دامبلدور کمی فکر میکنه و میگه _ من فکر میکنم تو نقشه ای داری !
میلر موهاش رو بیشتر میکشه .
س_ فقط نقشه دارم برای از بین بردن روزلین و دیوید ...
اسنیپ_ خوب ؟
س_ من روی مکس و مادرم سامانتا طلسم محافظ گذاشتم ، هر کسی بخواد بلایی سرشون بیاره خودش آسیب میبینه و اگه روزلین ورد ممنوعه رو به مادرم بزنه ، خودش میمیره...
دامبلدور لبخندی میزنه و میگه _ خودم ترتیب این نقشه رو میدم ، تو فقط استراحت کن و زودتر خوب شو محفل به وجود تو نیاز داره...
و بعد از دلجویی از میلر به سرعت اونجا رو ترک میکنه .
اسنیپ پیش میلر میمونه .
سایان یاد رین میوفته _ پروفسور حال رین خوبه؟
اسنیپ به طرف سایان بر میگرده _ خوبه ، توی راهه داره میاد اینجا...
س_ میدونه نباید به دریکو بگه کجا داره میاد؟
اسنیپ سرش رو تکون میده .
یک ربع بعد در خونه زده میشه ، میلر در رو باز میکنه ، سایان به پیشواز میره و تا چهار چوب هال راه میره ،
رین با دیدن سایان به سرعت به طرفش میاد و محکم سایان رو بغل میکنه ، سایان هم با یه دست به دیوار تیکه میده و با دست دیگش سر رین رو میگیره و بغضش میشکنه ...
رین به سایان کمک میکنه تا از پله ها بالا برن و وقتی هردو میشینن
سایان با لبخند محوی میگه _ از هاگوارتز چخبر؟
ر_ وای نیستی ببینی این آمبریج چه عقده ای بازی درمیارهههه ، باور کن از‌ دستش روانی شدیممم ، هر روز یه قانون جدید میده فلیچ بزنه به دیوار ، زنیکه احمق امیدوارم یه بلائی سرش بیاد راحت شیم از دستش
سایان فکری به سرش میرسه و میگه _رین این ورد رو یاد بگیر "اِنگورجیو" به هر قسمت از بدن شخص بزنی باعث ایجاد تورم توی اون قسمت میشه ، با دریکو توی راهرو ، نه سر کلاسا، توی راهرو این طلسم رو بهش بزنید یکم دلتون خنک میشه ...
رین با چشمای ستاره بارون به طرف رین میره و بغل میکنه و لپش رو به لپ سایان میکشه و میگه _ ببخشیدددد یادم نبود از این کار بدت میاد ولی باور کن خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود و این نقشه های نابی که می ریزی...
ادامه جملش رو میخوره میخواست بگه کاش به هاگوارتز برگردی ، ولی خودش میدونه وضع هاگوارتز بدتر از اون چیزیه که فکر میکنن.
اسنیپ رین رو صدا میکنه تا برگردن ‌...
سایان با رین به پایین میرن ، سایان اسنیپ رو صدا میکنه و ازش میخواد تنها باهاش حرف بزنه ، میلر و رین مشکوک به سایان نگاه میکنه ،
به یکی از اتاق های خالی همون طبقه میرن
سایان نفس سنگینی میکشه برای کاری که میخواد بکنه استرس زیادی داره ، ولی باید انجامش بده...
اسنیپ در رو می بنده و منتظر به سایان نگاه میکنه ، سایان سریع با یک قدم به طرف اسنیپ میره و آروم اسنیپ رو بغل میکنه ...
اسنیپ یک قدم به عقب میره ، این که هردو نفر دلتنگ هم بودن رو کاملا میشه فهمید ،
سایان توی این پنج شیش ماهی که اسنیپ رو ندیده به خاطر دریافت کردن حس نگرانی از طرف اسنیپ واقعا دوسا داره کاری کنه اسنیپ حس خوبی داشته باشه ...
اسنیپ بعد از چند ثانیه که میبینه سایان ازش جدا نمیشه ، دستش رو پشت سایان میزاره .
سایان با صدای آرومی میگه _ من رو بخاطر نگران کردنتون ببخشید ...
اسنیپ کمی دستش رو بالا پایین میکنه ،
س_ من واقعا سعی میکنم هرکاری شما و عمو رو خوشحال میکنه انجام بدم ‌... ولی ، بیشتر اوقات برعکسش اتفاق افتاده .
اسنیپ بالاخره به حرف میاد _ مقصر این اتفاق تو نبودی که خودت رو مقصر میدونی ، همین که زنده برگشتی کافیه.
و سایان رو از خودش جدا میکنه و سایان با چشمای مشتاق به لبخند کمرنگی که روی لبهای اسنیپ نقش بسته نگاه میکنه ،
اسنیپ کمی مکث میکنه به صورت رنگ پریده سایان نگاه میکنه میخواد چیزی بگه ولی پشیمون میشه و از اتاق بیرون میره و سایان هم به دنبالش ،
و رین و اسنیپ از خونه خارج میشن .
میلر با کنجکاوی میگه _ سوروس رو چیکار داشتی ، چرا وقتی اومدید بیرون یکم لبخند زده بود ؟
سایان ابروش رو بالا میندازه و نوچی میکنه .
میلر با دیدن شیطنت سایان به طرفش میره کنارش میشینه و میگه _نه واقعااا چیکارش داشتی؟
س_ واقعاااا سخته گفتنش... نمیگم
میلر خودش رو به سایان نزدیک میکنه و به صورتش زل میزنه.
س_خیلی خوب ، خیلی خوبب
من احساس های شدیدی که اسنیپ بهشون دچار میشه رو حس میکنم ،گاهی به صورت واضح میبینم ، مثل یه اتفاقی که برای خودم بیوفته و توی این دورانی که پیش اونا بودم چندین بار حس نگرانی و خشمی رو از طرف اسنیپ گرفتم و یک بار مثل خاطره دیدم که اسنیپ از شدت عصبانیت به خاطر توهین هری پاتر به من باهاش دعوا میکنه...
میلر با بهت به سایان نگاه میکنه _ عوح
س_ حسش میکنم ... گفتم بیاد اتاق تا حس بدی از نگاه کسی نگیره و تنها کاری که بلدم رو انجام دادم ، بغلش کردم.
میلر چشمهاش رو تا آخر باز میکنه و به سایان نگاه میکنه ، با من و من میگه _ چطوری جرات کردی به اسنیپ نزدیک بشی.
سایان نگاه کلافه و عصبی ای به میلر میندازه میندازه ،
ریموس به هال میاد
ر_ چیشده چرا اینطوری به هم نگاه میکنید؟
میلر دهنش رو باز میکنه تا چیزی بگه که سایان داد میزنه _ نهه.
م_ سایا...
سایان دستش رو روی دهن میلر میزاره و اجازه نمیده حرف بزنه ، میلر سعی میکنه همونطوری حرف بزنه ، سایان با تمام تلاشش جلوی میلر رو میگیره ، آخر لوپین با خنده اشاره میکنه _ نمیخواد نمیخواد میلر نگو اذیتش نکن.
سایان از کنار میلر بلند میشه و اروم میره کنار ریموس میشینه و ابروش رو برای میلر بالا میندازه ،
میلر اخم میکنه و یکهو بی هوا میگه _ این سورس رو بغل کرده.
لوپین با دهن باز به میلر نگاه میکنه _ جدی؟
سایان دستش رو روی صورتش میزاره ، سیریوس هم به جمعشون اضافه میشه
میلر به سیریوس هم میگه و سایان از لای انگشتاش برای میلر خط و نشون میکشه .
میلر فرار رو برقرار ترجیح میده و سایان رو با دونفر که به شدت کنجکاون تنها میزاره.
سایان دستش رو بر نمیداره و همینطوری از لای انگشت به ریموس و سیریوس نگاه میکنه ، هردونفر جدی به سایان‌نگاه میکنن ،
سیریوس _ اونطوری نگاه میکنید یعنی سوالی ندارین آقایون؟
بعد دستش رو بر میداره
ریموس سریع میگه _چرا؟؟
سایان_ چرا چی؟
ریموس_ چرا بغلش کردی.
آه از نهاد سایان در میاد و باز توضیح میده چرا .
سیریوس_ بغل اسنیپ چطوریه؟
سایان و ریموس با چشمای درشت شده به سیریوس نگاه میکنن
ریموس_ سوال هوشمندانه ای بود .
سایان _ مثل بغلای دیگه ، فقط پر استرس تر...
و نمیگه که اگه اسنیپ بغلت کنه و مثل مجسمه نایسته واقعا بغلش گرم و لذت بخشه
ریموس_ پس فقط اسنیپ رو بغل میکنی ، دیگه از شکلات خبری نیست ریورا.
سیریوس تایید میکنه
سایان میخنده و میگه _ عمو سیریوس شما که به من شکلات نمیدین ، چرا تایید میکنید؟
سیریوس کمی فکر میکنه _ منم میخواستم چیزای جدید یادت بدم ...
سایان هر موقع حس خوبی داره دوست داره اون رو با بقیه هم به اشتراک بزاره ، پس بلند میشه ، دست ریموس رو میگیره بلندش میکنه و کمی در آغوشش میمونه ،
بعد هم سیریوس رو بغل میکنه و
سایان میلر رو توی چهارچوب در میبینه و
بعدش دو قدم عقب میره و با تهدید میگه _ از اینکه من چیکار کردم به هیچکی هیچی نمیگید به روی پروفسور اسنیپ هم نمیارید باشه؟
هر سه هماهنگ میگن _ بله سرورم .
میلر دست سایان رو میگیره و مجبورش میکنه به اتاق برن تا کمی استراحت کنه ، از بی رمقی چشمهاش مشخصه خوابش میاد و میدونه به خاطر حس خوبی که داره دوست نداره لحظه رو از دست بده .
قبل از رفتن به ریموس و سیریوس شب بخیر میگه و
روز اولی که سایان به محفل برگشته به خوبی به پایان میرسه ...

=================================

اِنگورجیو(engorgio): ایجاد کردن تورم در بدن

_________________________________________

سلااامممم
اینقدر برای پارت های بعدی ذوق دارم که تا اینترنت خریدم و دوروز گذشت سریع نصف شبی دارم آپ میکنم ، خیلی
داستان داره جذاب میشه و اگه به خودم بود همرو یهو پابلیش میکردم تا جایی که نوشتم ولییییییییییی
بوک روند رشد کندی داره و من باید فکری برای بالا رفتنش بکنم ،
و خوب پارت هام اندازش به نظرم خوبه
نظر شما چیه؟

آره خلاصه ، شب و صبح شما بخیرررر ❤💛

Vote, comment, share

" Lost In Moonlit Valleys "Where stories live. Discover now