"قدم زدن"

96 43 53
                                    

به طبقه پایین میره ، ریموس رو مییینه که داره روزنامه میخونه.

آروم به طرفش میره ، ریموس متوجه سایان میشه و روزنامه رو کنار میزاره _ حاظر شدی ، جایی میخوای بری؟

سایان_ آره میشه برم یکم قدم بزنم؟

ریموس _ نه ، میدونی الان  نمیشه ‌.

سایان _ ولی من میخوام برم بیرون نمیتونم دیگه تحمل کنم.

ریموس بلند میشه _ پس منم باهات میام ، خوبه؟

سایان لبخندی میزنه _ عالیه ، منتظرم.

ریموس سریع میره طبقه بالا بر میگرده و لباسش رو عوض کرده و کتش رو پوشیده
سایان متوجه کفش ریموس میشه که همون کفشیه که سایان براش گرفته ، لبخندی میزنه...

بعد از اطلاع دادن به دو سه نفر از اعضای خونه ، بیرون میرن .

ریموس_ خوب دوست داری کجا بریم؟

سایان_ خیلی جاها هست دلم میخواد برم ولی نمیشه رفت .

ریموس _ مثل؟

سایان_ دلم میخواد برم مامان و برادرم رو ببینم ، مکس الان باید ۵ سالش شده باشه ،
برم دیدن پروفسور اسنیپ و رین ، ولی خیلی خطرناکه.
برم دنبال عمو میلر بگم برگرده
ولی فعلا به همین قدم زدن دونفره با عمو ریموس کفایت میکنم ، بریم کتابخونه؟

ریموس میخنده و میگه _ توی خونه بلک کتابخونه به اون بزرگی ، باز بریم کتابخونه؟

سایان _ عومم ، خوب بریم یه جایی که آب باشه ، یا بریم برج ساعت؟

ریموس _ فکر خوبیه ، دستم رو بگیر .

سایان دست ریموس رو میگیره و با هم به گوشه ای در خیابون نزدیک برج ساعت میرن .

طول دریاچه رو راه میرن و سکوت ، هوای دلنشنین
دقیقا چیزیه که سایان میخواد

به کافی شاپ ای میرسن ، میشینن تا هم خستگی در کنن هم بستنی بخورن .

تا سفارششون برسه سایان تصمیم میگیره درباره موضوعی با ریموس حرف بزنه .

س_عمو ریموس

ر_ بله

س_ امروز این نامه رو هرماینی بهم داد از طرف دامبلدوره.

نامه رو به طرف ریموس میگیره.

ریموس نامه رو باز میکنه و میگه _ خوب؟

س_ من گفتم نمیخوام به هاگوارتز برگردم ، حس بدیه به پروفسور دامبلدور نه بگی ولی واقعا میترسم به هاگوارتز بر گردم ، دیگه اعصاب و حوصله این کار رو ندارم .

ریموس کمی فکر میکنه _اگه میلر بود بهت چی میگفت؟

س_ احتمالا میگفت برو و مدرسه رو تموم کن.

" Lost In Moonlit Valleys "Where stories live. Discover now