"لطفِ ولدمورت!"

73 43 48
                                    

Hometown glory , Adele🎶
_________________________________

اسنیپ _ طبق اخباری که به دست من میرسید ، وقتی تورو بردن ، میلر ، ریموس ، سیریوس و حتی تانکس و کسایی که میتونستن از هاگوارتز خارج بشن به وزارت خونه میرن ، ولی با برخورد شدید و سرکوب کننده ی وزارت خونه مواجه میشن ، وقتی دیگه هیچ خبری ازت نمیشه و بعد شیش روز خبر دادگاهت پخش میشه که تو رو به آزکابان میفرستن ، میلر اینقدر حالش بد میشه که اگه جلوش رو نمیگرفتن مطمئنن همراه تو به آزکابان فرستاده میشد و درسته لحظه ی آخر موقع سوار شدنت به کالکسه همه جلوی در وزارت خونه بودن ولی تو ندیدیشون و فردای همون روز ( صدای اسنیپ گرفته تر میشه) مراسم ، پروفسور دامبلدور ، برگذار میشه و هاگوارتز تعطیل میشه ، رین همراه بلکه و اون ازش مراقبت میکنه و باید بگم ، احتمالا تا الان خبر مرگ تو توی آزکابان ، به گوش میلر و بقیه رسیده ...

سایان شوکه به اسنیپ نگاه میکنه ، قلبش تیر میکشه ، دستش رو آروم طوری که جلب توجه نکنه روی قلبش میزاره و فشار میده .

اسنیپ _ دارک لرد تونسته دمنتورهارو با خودش همراه کنه و من راضیش کردم تورو از اونجا دربیاره به یه شرط ، که شایعه ی مرگ تو همه جا پخش بشه و بعد مدتی ...

سایان پیشتازانه حرف اسنیپ رو قطع میکنه_ برگردم و به ولدمورت خدمت کنم و حالا اینطوری شما دیگه تنها نیستی و منم میتونم کمکت کنم ، ولی یه سوال نمیتونم هیچ نشونی از زنده بودنم برای خانوادم بفرستم ؟ نمیخوام برام عذاداری کنن ...

اسنیپ _ اگه بفهمن تو زنده ای مطمئنن دارک لرد هم میفهمه ، نه حالا وقتی اینقدر حواسش به تک تک حرکات تو و اوناست ،هر موقع زمانش برسه خودشون میفهمن...

سایان بیشتر دستش رو روی قلبش فشار میده ، توجه اسنیپ به دست سایان جلب میشه _ قلبت درد میکنه؟

سایان _ آره ، نمیدونم چرا...

اسنیپ بلند میشه ، از شیشه ی معجون هاش ، معجون مسکن و آرامبخش رو درمیاره و به دست سایان میده _ تو لیوان قاطیشون کن بخور.

سایان معجون هارو توی لیوانش میریزه و باز هم همشو یک نفس میخوره و لیوان رو سر جاش میزاره و سرش رو به مبل تکیه میده و چشماش رو میبنده...

اسنیپ کتابی بر میداره و نزدیک سایان میشینه و بلند شروع به خوندنش میکنه :

افسانه ی سه برادر
روزگاري، سه برادر بودند كه در هواي گرگ و ميش سحر در جاده ي دور افتاده ي بادگير و پر پيچ و خمي سفر مي كردند. سرانجام سه برادر به رودخانه اي رسيدند كه از بس عميق بود نمي توانستند شنا كنان به آن سوي رود بروند.

اما اين سه برادر در دانش و فن جادوگري استاد بودند از اين رو با حركت ساده ي چوبدستي هايشان، پلي بر روي رود خروشان پديد آوردند. تا نيمه هاي پل پيش رفته بودند كه شخص نقابداري راهشان را سد كرد .

" Lost In Moonlit Valleys "Where stories live. Discover now