"پروفسور اسنیپ"

377 57 203
                                    

در این حین واکنش سایان فقط صاف نشستن و با دقت گوش کردنه ...

تا یک ساعت و رب بعدش هیچکس حتی جم نمیخورد ، حتی یک نفر سوال نپرسید به غیر از سایان ولی خوب پروفسور اسنیپ حتی نگاهشم نکرد...

این شاید باعث بر خوردن به موجودیت سایان باشه ولی اون رو مصمم تر کرد تا با جدیت بیشتری درس بخونه ، تا این استادش هم تاییدش کنه .

بعد از تموم شدن کلاس تعداد سوالهاییش که با خوندن کتاب براش پیش اومده رو بر میداره و به سمت اسنیپ میره و میگه _ پروفسور ، (اسنیپ سرش رو از روی برگه روبروش بلند میکنه و بهش با چشمهایی پر از غضب نگاه میکنه) عمم ، پروفسور من یه تعداد سوال دارم اینجا نوشتم گفتم ازتون بپرسم.

اسنیپ اول به چهره سایان و بعد به برگه توی دستش نگاهی میندازه اون رو به سرعت از دست سایان میقاپه و بهش نگاه میکنه ، شاید سایان اشتباه دیده باشه ولی پروفسور یه لبخند کمرنگ و محو روی لب اش میشینه ، شایدم نیشخند و بعد باز جدی میشه و شروع به توضیح دادن سوالات میکنه _ لازم به نوشتن نداری اگر این قسمت هارو خونده باشی با توضیح من مشکلت حل میشه...

و تند تند شروع به توضیح دادن میکنه و سایان فقط مثل یه بچه خوب سر جاش ایستاده ، اما توی دلش مشغول بالا پایین پریدن و ذوق کردنه اون حتی توقع یه نگاه نداشت چه برسه به اینکه جواب همه ی سوالهاش رو اینقدر کامل بگیره ،

چرا به پروفسور اسنیپ میگن خوب نیست؟
شاید مهربون یا خوشرو نباشه ولی حداقل به اون ترسناکی ای که بچه های سال بالاتر و اون پرسی رو اعصاب میگه نیست.

بعد از تموم شدن توضیحات اسنیپ برگه رو به دست سایان بر میگردونه و میگه _ با توجه به سوالاتت بهتره کتاب راهنمای گیاه شناسی رو بخونی اینطوری حداقل وقت من رو نمیگیری!

سایان_ عم چشم ، ممنون پروفسور اسنیپ.

و آروم به بیرون از کلاس حرکت میکنه.

همینکه از کلاس خارج میشه شروع میکنه به دوییدن و ذوق کردن...

روزهای بعدش سایان یا داخل کتاب خونه بود یا پیش هگرید درحال راه رفتن یا در حال شمردن پس اندازش.

عین شبح های هاگوارتز بدون توجه به کسی به کتابخونه میره ، بعد سوالی داشته باشه پیش پروفسور هاست یا هگرید جوابش رو بلده و براش توضیح میده ،

کریسمس آغاز میشه و سایان کنار شومینه ی خوابگاه گریفیندور نشسته و و سرش رو روی بدنه مبل گذاشته و به کریسمس های سال پیش فکر میکنه،
با وجود بد اخلاقی های مایکل ولی خیلی بهشون خوش میگذشت سال پیش یه آدم برفی با دماغ بادمجونی درست کردن
و کلی باهاش عکس گرفتن،
ولی در عرض چند روز زندگی سایان تغییر کرد ،

لباس های گرمش رو میپوشه و ساعت رو نمیدونه ولی میخواد فقط کمی قدم بزنه ، بعد از گذشتن از پله های متحرک ، به سمت کلبه هگرید حرکت میکنه ،
بین راه با دیدن سایه ای میترسه و چوبدستیش رو در میاره و آروم قدم برمیداره و به جهت حرکت سایه دقت میکنه ، سایه با صدای بدی در اتاقی رو باز میکنه سایان با قدم هایی تند خودش رو به اتاق میرسونه اینجا اتاق پروفسور اسنیپه .!

" Lost In Moonlit Valleys "Where stories live. Discover now