"آغازه پایان"

100 35 123
                                    

One , Ghostly kisses 🎶
_________________________________

سایان با دید تاری که داره به صورت جدیه اسنیپ نگاه میکنه ، صداش در نمیاد ولی باز به سختی میگه _
اینکه ، من چنین واکنشی نشون دادم به خاطر اینه که ، اسنیپ ، تو اولین نفری بودی و هستی که توی تاریکترین و ترسناکترین روزای زندگیم همیشه سر پا نگهم داشتی ، حتی اگه خودت نخواسته باشی اینکارو کنی ولی وجودت ... باعث شد من به اینجا بگم خونه و رویام بشه استاد شدن...

نفس دردناکی میکشه و به سختی ادامه میده _ همین الان ، حسی که داری رو حس میکنم اینقدر شدیده که حسش میکنم اسنیپ ، به این میگی وابستگیه مضر؟
من برای تو مضرم ولی تو برای من مثل راهی برای ادامه دادن و زندگی کردنی ، مایکل ، بابام رو یه بار دیدی ، یادته وقتی باعث شد فلج بشم اومد چی گفت؟
(قطره اشک از صورت سفیدش پایین میچکه)
اسنیپ اون لحظه به خاطر حضور تو بود که از شدت غم نمردم ... به امید برگشتنم به هاگوارتز و دوباره بودن توی کلاسهات و حرف زدن باهات بود که اونروزای ترسناک رو گذروندم اسنیپ ، چطور میتونی بگی به فکر خودم باشم وقتی روز به روز عذابی که میکشی بیشتر میشه و من نمیتونم کاری برات بکنم ... این مسخرست اسنیپ من اینقدر ناتوان و ضعیفم که فقط باعث عذابتم و زندگی رو از چیزی که هست برات سختتر و پر مشغله تر کردم ، منو ببخش که اینطوریم که حتی به اندازه ی کافی نیستم و همیشه گند میزنم... کاش فقط یه ساعت دیرتر به آزکابان میرسیدی که اینهمه درد و رنج رو....

اسنیپ _ خفه شو ،بسه

سایان بیحال لای چشمش رو باز میکنه به اسنیپ که بالای سرش ایستاده نگاه میکنه ،
با صدای بلندتری میگه _ که اینهمه درد و رنج رو بهت ندم... کاش همونجا مرد...

با برخورد دست سنگین و سرد اسنیپ به صورتش صداش توی گلوش خفه میشه ...

اسنیپ دستش رو مشت میکنه ، درحالی که با هر نفس حجم زیادی از هوا رو میبلعه از اتاق بیرون میره و در رو پشت سرش میکوبه

سایان بی حال تر از اونیه که بتونه حتی دستش رو بلند کنه و به گوشه ی لبش بکشه به نظرش پاره شده و خون گرمی ازش روی صورتش میریزه...

روی مبل دونفره جنین وار دراز میکشه و با سری سنگین فارغ از دنیای پیرامونش و اتفاقاتی که منتظرشه به خواب گرم و دلپذیری میره ...

اسنیپ ، تا بیرون از هاگوارتز با قدم هایی تند و بی رمق میره ...
نمیدونه چیشد ، نمیدونه چیکار کنه ، نمیدونه چرا اونکارا و اون حرفارو زد و فقط میدونه مثل همیشه خراب کرده ...

یاد کلمه ای میوفته که باعث شد زندگیش به سیاهیه موهاش بشه ، "گندزاده"

حرفی رو که نباید میزد ولی زد و لیلی هیچوقت نبخشیدش و اسنیپ اینقدر مغرور و ضعیف بود که نتونست خودش رو از راهی که توش قدم گذاشته بود بیرون بکشه و رفت و رفت تا وقتی چشماش رو باز کرد

" Lost In Moonlit Valleys "Where stories live. Discover now