"جشنِ اسلاگهورن!"

100 41 88
                                    

First love , Adele🎶
___________________________

تعطیلات کریسمس نزدیک میشه و سایان روز شماری میکنه برای برگشتن به اون جمع دوست داشتنی....

اسلاگهورن باز از سایان دعوت کرد و اینسری سایان پذیرفت
ولی همراه نداره و این یکم براش خوب نیست .
توی سالن بزرگ نشسته و دستش رو زیر چونش زده.
رین از سمت اسلیترینی ها بلند میشه و پیش سایان میاد
آرنیکا_چه عجب رین خانم از دریکو دل کند.
رین چشم غره ای به آرنیکا میره و رو به سایان میگه _ دوای دردت رو یافتم.
سایان نچی میکنه و سرش رو روی میز میزاره.
رین مثل همیشه محکم به پشت سایان میکوبه و سایان با عصبانیت سرش رو بلند میکنه
سایان_ برای بار هزارم نزننن عععهه.
رین به طرف میز ریونکلایی ها اشاره میکنه و میگه _اونو ببین.
سایان با پوکر ترین حالت حتی روش رو بر نمیگردونه.
رین داد میزنه _ سایاااان.
سایان با بی میلی بر میگرده و به کسی که رین اشاره کرده نگاه میکنه پسری بور با چشمایی آبی و موهایی فندوقی
رین_ اسمش هیمیش الن عه باهوش ترین و البته کیوت ترین عضو ریونکلاو این چند وقت که شما یا درگیر کارای ارشدیت بودی یا داشتی روزشماری میکردی کریسمس شروع شه من آمار هیمیش رو در آوردم باید با این بری مراسم .
سایان بر میگرده ، دوباره یه نگاه به هیمیش میندازه
سایان_ آها خوب ، راستی کی بود اذیتت میکرد؟
رین _ چرا از پرسیدن این سوال خسته نمیشی؟
آرنیکا با بی طاقتی میگه_ رین برای منم یکی رو پیدا کن دیگه.
رین_ سراغ دارم از کدوم گروه میخوای؟
ارنیکا و رین مشغول حرف زدن میشن .
سایان بازم مثل همیشه نمیتونه جوابی از رین بگیره و این اذیتش میکنه ،
بیخیال میشه یه کاغذ از تو جیب رداش در میاره روش شروع میکنه به نوشتن.
_ سلام هیمیش الن ، امیدوارم حالت خوب باشه و آماده یه جشن ،
اگه دوست داری به جشن پروفسور اسلاگهورن بیای ، نیم ساعت دیگه جلوی دستشویی دخترانه متروکه مارتل گریان میبینمت‌.
از گریفیندور .
سایان اون رو تا میکنه و به طرف ظرف غذای جلوی هیمیش هدایت میکنه طوری که کسی متوجه نشه نامه از کیه‌‌‌.
رین و آرنیکا ساکت میشن و به سایان نگاه میکنن.
سایان_ به خدا شروع کنید به داد زدن و ضایع بازی اینقدر میزنمتون له شید .
رین _ تو دلت نمیاد بزنی مارو ولی لو بده ازش خوشت اومده.
سایان جدی به رین نگاه میکنه و میگه _ نه فقط اصلا جالب نیست تنهایی به جشن کریسمس برم.
آرنیکا با خنده میگه _ راست میگه ، حق با سایانه.
سایان _ من برم کار دارم .
به سرعت از سالن بزرگ خارج میشه و به طرف دستشویی میره .
به پشت می ایسته و
فکر میکنه شاید اشتباه کرده باید تنهایی به جشن میرفت ، ولی از طرفیم به رین اعتماد داره و مطمئنه آدم بدی رو انتخاب نمیکنه .
_ عم ... سلام
سایان بر میگرده و با دیدن هیمیش لبخند کمرنگی میزنه سلام میکنه و دستش رو جلو میبره
هیمیش با مکث دستش رو جلو میبره و دست سایان رو میگیره و فشار کمی میده
سایان _ من ...
هیمیش_ میشناسمت، هیچکس تو هاگوارتز نیست که نشناستت.
سایان یکم هول میکنه، تا اینجا خوب پیش رفته
حداقل اینطوری فکر میکنه
سایان_ خوب ، خوبه که دیگه لازم نیست خودمو معرفی کنم ، اگه اومدی اینجا یعنی قبول کردی به جشن بیای!
هیمیش سرش رو تکون میده _ بله خوشحال میشم توی جشن همراهیت کنم.
سایان_ پس دو ساعت دیگه بیا همینجا تا باهم به جشن بریم.
هیمیش _ باشه فعلا.
سایان _فعلا‌

" Lost In Moonlit Valleys "Where stories live. Discover now