"انتقام یا اجبار؟"

111 43 23
                                    

⚠️حتما این پارت رو با این آهنگ بخونید:
Breathe , cutts🎶
______________________________________

4 year ago...

چهار سال بعد...


سایان رو به روی روزلین ایستاده دستش هاش رو به هم قفل کرده و به حرفهاش گوش میره
روزلین_ ولدمورت دستور داده بری هاگوارتز و آرامششون رو ازشون بگیری ، بترسونشون ، کسی جلوت رو گرفت بکشش ، فکر کنم خوب یاد گرفتی رحم نکنی.
دست سایان میلرزه ، سرش رو تکون میده
ر_ صدات رو نشنیدم بی مصرف
سایان سعی میکنه به گذشته فکر نکنه ، به اینکه چقدر اون روزها زیبا و راحت بود .
س_ آرامش رو ازشون میگیرم ، رحم نمیکنم .
روزلین نیشخندی میزنه بلاتریکس به داخل سالن میاد
بلاتریکس_ منم باهاش میرم .
ر_ نمیخواد خودش از پسش بر میاد
ب_ من بهش اعتماد ندارم
ر_ ولی اون میدونه اگه زرنگ بازی در بیاره چه اتفاقی میوفته .
به سایان نگاه میکنه
س_ میدونم
ب_ باهاش میرم .
روزلین عصبانی به بلاتریکس چشم میدوزه
بلاتریکس بی توجه به روزلین پارچه آستین سایان رو میگیره اون رو با خودش میکشه
ب_ خوب بگو ببینم نقشه ات چیه؟
س_ نمیدونم
ب _ ولی من میدونم ، میری اونجا ، ورودی رو آتیش میزنی و تو یکی رو به انتخاب خودت میکشی البته که باید این اتفاق بیوفته ، طوری که فقط دامبلدور بفهمه.
سایان دندون هاش رو به هم فشار میده بلاتریکس سایان رو با خودش به جنگل ممنوعه میبره .

سایان رو میفرسته جلو و میگه _ من از این جلوتر نمیتونم بیام میری ، دقیقا کاری که گفتم میکنی و بر میگردی همینجا .
سایان مکث میکنه و میپرسه_ میتونم ماسک بزنم؟
بلاتریکس نیشخند میزنه _ نمیشه برو
سایان راه میوفته ، ورد اینسندیوم رو به دروازه هاگوارتز میزنه و در های چوبی و بزرگ شروع به آتیش گرفتن میکنه .
به سمت وروردی دیگه میره ، تام گرین رو میبینه که تنهایی روی پل ایستاده
چوبدستیش رو در میاره ، دستاش یخ زدن و میلرزن ، چشمهاش پر اشک میشن چشمهاش رو میبنده ، با حرص اشکهاش رو پاک میکنه ، چوبدستیش رو سمت تام میگیره و ...

ورد آواداکداورا رو به زبون میاره ، همین که نورسبز به تام بر خورد میکنه عقب عقب میره ، هری پاتر رو میبینه که از سمت راست به طرفش میاد ، میدویه هری فریاد میزنه ، سایان میلرزه ،
اینقدر به دویدن ادامه میده تا به بلاتریکس میرسه بلاتریکس با نیشخند مچ دست سایان رو میگیره و به خونه ملفوی بر میگردن .
سایان مچ دستش رو بیرون میکشه ، به طرف زیر زمین میره ، خودش رو توی اتاقش پرت میکنه و روی تخت دراز میکشه ، قرصی که به زور از روزلین گرفته رو بدون آب توی دهنش میزاره و قورت میده ،
با دستش گلوش رو ماساژ میده و به سقف سیاه بالای سرش نگاه میکنه ، چیزی نمیگذره که چشمهاش گرم میشن و به خواب میره ،
و باز خوابی که دو ماهه هر شب میبینه به سراغش میاد .
پیش رین نشسته ، همه کسایی که میشناسه اونجان .
یکهو همه به سایان نگاه میکنن ، میلر با فریاد میگه _ ازت بدم میاد ، از اینجا برو بیرون ، اینجا چه غلطی میکنی
رین بهش طعنه میزنه و کنار اسنیپ میره ،
اسنیپ با لحن دارکش میگه _ از اولم‌میدونستم نباید بهت اعتماد میکردم ، خائن ، بزدل
سایان عقب عقب میره ، صداها بیشتر میشه ، هرکسی که میشناسه اون رو با نفرت صدا میکنه و بهش میگه که بره ، اینقدر عقب میره که زیر پاش خالی میشه و سقوط باعث بیداریش میشه ، نفس نفس میزنه ، دستش رو به طرف لیوان میبره برش میداره کمی آب میخوره ،
آشفته بلند میشه ، توی تاریکی به یاد کاری که کرده میوفته ، نفسش بند میاد زانوهاش خم میشه ، توی خودش جمع میشه و روی زمین دراز میکشه .
بعد چند دقیقه یا ساعت ، نمی دونه...
آروم بلند میشه ، در رو باز میکنه ، به طرف جایی میره تا بتونه کمی آروم بگیره ، بین راه از بار گوشه سالن یه شیشه ودکا بر می داره و پشت این خونه خلوت ترین ترین مکانه، عذاب و دردی که درونش هست و هر لحظه بیشتر از قبل میشه داره نابودش میکنه و این اون رو راضی میکنه، چون این حقشه ...
روی چمن های زرد میشینه ، در ودکارو باز میکنه و کمی ازش میخوره ، طعم تلخ ودکا کمی از بدمزگی دهنش کم میکنه بدنش از تبی که داره خیس از عرقه و به سختی نفس میکشه سعی داره از جاش بلند شه و به زیرزمینی برگرده ، با وجود لرزشی که داره مجبور میشه از دیوار برای قدم برداشتن کمک بگیره به هر سختی خودشو به اتاق میرسونه کاسه ای رو از آب پر میکنه دستمالی که سال اول ورودش به هاگوارتز خریده بود رو از توی چمدونش در میاره و داخل کاسه پر از آب میکنه دراز میکشه و بعد از چلوندن دستمال اون رو روی پیشونیش میزاره گرمایی که حس می کنه و دردی که تمام بدنش رو در بر گرفته براش اهمیتی نداره اون حالا خودش رو مستحق بدترین مجازات ها میدونه ولی باید زنده بمونه ..

" Lost In Moonlit Valleys "Where stories live. Discover now