"روز‌ِ آخر"

66 39 69
                                    

We made it , Louis Tomlinson 🎶
_______________________________

سیریوس سریع جلو میره _ چی شده ، برای کسی اتفاقی افتاده؟

ریموس_ تانکس ، نیست همه جارو دنبالش گشتم ولی پیداش نمیکنم .

سایان به میلر نگاه میکنه و بعد میگه _ مطمئنی همه جارو دنبالش گشتی ؟

ریموس کمی‌فکر‌ میکنه _ هرجا که به ذهنم میرسید رو گشتم ، نمیدونم کجا رفته ...

سایان آرومتر میگه _ خودت گفتی بره ! الان نگرانشی ؟

ریموس با چشمایی که ترس به راحتی توش دیده میشه به سایان نگاه میکنه و بعد آروم میگه _ اگه ... خوب آره ، اینطوری بهتره .

میاد به سمت خروجی بره که سایان جلوش رو میگیره _ صبر کن ، هردوتاتون رو اعصابید ،کتابخونه یا برج ساعت رو گشتی؟

ریموس بر میگرده _ نه برج رو نگشتم و بعد به سرعت سمت برج ساعت حرکت میکنه .
سایان _ من با ریموس میرم شمام برید درمانگاه بخوابین و راستی از فلور بپرسید پماد بیل رو به موقع میزنه حواسش باشه .

و بعد با سرعت دنبال ریموس میره .
پله هارو بالا میرن ، در رو باز میکنن و تانکس رو میبینن که گوشه ای توی کیسه ی خوابی ، خوابیده .
سایان دستش رو روی دماغش میزاره و به ریموس اشاره میکنه بیاد بیرون ،
با هم به راه پله بر میگردن ، سایان روی یکی از پله ها میشینه و ریموس کنارش .

سایان _عمو ریموس

ریموس _ بله

سایان _ تو عاشق تانکسی؟ ، البته سوال شخصیه میتونی جواب ندی.

ریموس _ آره من دوستش دارم...

سایان دستش رو زیر چونش میزاره و آرنجش رو روی پاش میزاره دستش درد میکنی ولی بی توجه بهش و به ریموس زل میزنه .

ریموس _ چیه؟ چرا اینطوری نگاهم میکنی دختر؟

سایان _ نمیخوام دخالت کنم ولی خیلی رو اعصابی ، من اگه جای تانکس بودم اینقدر اذیتت میکردم دیگه کلا املای این حرف که برو لیاقت تو یکی بهتر از منه رو فراموش کنی ، نمیدونم چه مدلشه ، یکی عاشقه عشقش رو از دست میده هر روز داره میسوزه چرا ازش محافظت نکرده ، یکی مثل شما دونفر وقتی هم رو دارین ولی قدر هم رو نمیدونید و باعث دوری از هم میشین ...

ریموس روش رو از سایان بر میگردونه و چیزی نمیگه .
سکوت ریموس اینقدر طولانی میشه که سایان از حرفی که زده پشیمون میشه و زیاده روی کرده ...

بلند میشه جلوی ریموس چند پله پایینتر می ایسته و دستش رو به میله کنارش تکیه میده که نفسش میگیره و سریع تکیه اش رو بر میداره.

ریموس نگران میشه _ خوبی؟ دستت چیشده ؟

سایان _ عا چیز مهمی نیست ، روی مبل خوابیدم ، بیدار که شدم از روی مبل افتادم فکر‌ کنم سر همونه دستم ضرب دیده .

" Lost In Moonlit Valleys "Where stories live. Discover now