𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕

667 217 78
                                    

فلش بک

دستش رو به ارومی روی پشت مردی که نفس زنان به دیوار تکیه داده بود می‌کشید. بکهیون گردنش رو کمی بالا آورد و از اینه به چهره ی نگران سهون نگاه کرد .لبخند بیجونی زد و دستش رو بعد از پاک کردن گوشه ی لبش به دست سهونی که روی شونه اش قرار گرفته بود رسوند.

_من خوبم هون.
+هرچیزی هستی جز خوب.
آروم زمزمه کرد و نگاهش رو از بکهیون داخل قاب اینه گرفت.

_قبلا فکر میکردم اشک ریختن بی معنیه، فکر میکردم آدم ها برای جلب توجه و التماس کردن گریه می‌کنند، اما حالا خودم هربار با گریه هاش اشک میریزم و دختر بیچاره ی من هرشب اشک میریزه.

تکیه ی دست دیگه اش رو هم از روشور توالت گرفت و به سمت مرد قد بلند تر چرخوند.
‌‌_ ردی ازشون پیدا شد؟
‌+ دونسنگت بی عرضه از آب دراومد هیونگ.
مشت سهون از عصبانیت و لبش از حرص بین دندون هاش فشرده شد.

_ آدما همشون گناهکارن، شاید یکی سابقه ی قتل نداشته باشه اما حتما دل کسیو شکونده، گناه هارینِ من این بود که پدرش بین گناهکارها گناهکار شناخته می‌شد.

+ اون کثافتی که هارین رو اذیت کرد هم گناهش اینه که عزیز مایی که بین گناهکار ها گناهکار شناخته میشیم رو اذیت کرده.

کلافه دمی گرفت.
+ دارم میرم لوتو.
_ سر راه.. منو ببر انتشاراتی، فکرمو آزاد میکنه.
به پشت چرخید و بعد از پایین انداختن سرش آبی به صورتش زد.

.
.
.

_فکر نمیکنی امروز زیادی کشیدی؟
سهون بدون گرفتن نگاهش از مسیر گفت و بکهیون کلافه فندکی رو که به قصد روشن کردن سیگارش بالا آورده بود کنار نخ سفید رنگ سیگار متوقف کرد.
چشمی چرخوند و ناتوان از کنترل عصبانیت فندک رو از پنجره ی نیمه باز ماشین بیرون فرستاد.

سهون همزمان با فشردن پوست لبش بین دندون هاش مشغول فشردن انگشت هاش به فرمون ماشین بود دم عمیقی گرفت و بعد از پیچیدن به سمت انتشاراتی و متوقف شدن دستش رو بین موهاش کشید.

+خوب شد که منو رسوندی، اینطوری یه دوریم زدی.
_ این یعنی ازم ممنونی که رسوندمت؟
+ میتونی اینجوری برداشت کنی.
_حالت تهوع‌ت بهتر شد هیونگ؟

دست بکهیون روی دست‌گیره متوقف شد و بدون تکون دادن لب هاش سرش رو به نشونه ی تایید بالا و پایین کرد.

دست دیگه اش از جیبش خارج شد و شکلات قرمز رنگی رو روی داشبورد ماشین گذاشت.
+هیچی نخوردی، بین بوی دود ضعف میکنی.
با صدایی که سعی در محکم بودن داشت گفت و خروجش از ماشین مانع از این شد که لبخند کوتاه اما گرم سهون رو روی لب هاش ببینه.

.
.
.

قدم هاش محکم و استوار بودند. راهروی ی تاریک و محافظت شده ی لوتو رو طی کرد و بی توجه به گارد های دم در، در رو با شتاب باز کرد. بعد از دیدن صحنه ی رو به روش بازدمش رو کلافه بیرون فرستاد، به سمت صندلی سوهو رفت و دختری که مشغول بوسیدنش بود رو از روی پاش بلند کرد.

𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢Where stories live. Discover now