فلش بک
دستش رو به ارومی روی پشت مردی که نفس زنان به دیوار تکیه داده بود میکشید. بکهیون گردنش رو کمی بالا آورد و از اینه به چهره ی نگران سهون نگاه کرد .لبخند بیجونی زد و دستش رو بعد از پاک کردن گوشه ی لبش به دست سهونی که روی شونه اش قرار گرفته بود رسوند.
_من خوبم هون.
+هرچیزی هستی جز خوب.
آروم زمزمه کرد و نگاهش رو از بکهیون داخل قاب اینه گرفت._قبلا فکر میکردم اشک ریختن بی معنیه، فکر میکردم آدم ها برای جلب توجه و التماس کردن گریه میکنند، اما حالا خودم هربار با گریه هاش اشک میریزم و دختر بیچاره ی من هرشب اشک میریزه.
تکیه ی دست دیگه اش رو هم از روشور توالت گرفت و به سمت مرد قد بلند تر چرخوند.
_ ردی ازشون پیدا شد؟
+ دونسنگت بی عرضه از آب دراومد هیونگ.
مشت سهون از عصبانیت و لبش از حرص بین دندون هاش فشرده شد._ آدما همشون گناهکارن، شاید یکی سابقه ی قتل نداشته باشه اما حتما دل کسیو شکونده، گناه هارینِ من این بود که پدرش بین گناهکارها گناهکار شناخته میشد.
+ اون کثافتی که هارین رو اذیت کرد هم گناهش اینه که عزیز مایی که بین گناهکار ها گناهکار شناخته میشیم رو اذیت کرده.
کلافه دمی گرفت.
+ دارم میرم لوتو.
_ سر راه.. منو ببر انتشاراتی، فکرمو آزاد میکنه.
به پشت چرخید و بعد از پایین انداختن سرش آبی به صورتش زد..
.
._فکر نمیکنی امروز زیادی کشیدی؟
سهون بدون گرفتن نگاهش از مسیر گفت و بکهیون کلافه فندکی رو که به قصد روشن کردن سیگارش بالا آورده بود کنار نخ سفید رنگ سیگار متوقف کرد.
چشمی چرخوند و ناتوان از کنترل عصبانیت فندک رو از پنجره ی نیمه باز ماشین بیرون فرستاد.سهون همزمان با فشردن پوست لبش بین دندون هاش مشغول فشردن انگشت هاش به فرمون ماشین بود دم عمیقی گرفت و بعد از پیچیدن به سمت انتشاراتی و متوقف شدن دستش رو بین موهاش کشید.
+خوب شد که منو رسوندی، اینطوری یه دوریم زدی.
_ این یعنی ازم ممنونی که رسوندمت؟
+ میتونی اینجوری برداشت کنی.
_حالت تهوعت بهتر شد هیونگ؟دست بکهیون روی دستگیره متوقف شد و بدون تکون دادن لب هاش سرش رو به نشونه ی تایید بالا و پایین کرد.
دست دیگه اش از جیبش خارج شد و شکلات قرمز رنگی رو روی داشبورد ماشین گذاشت.
+هیچی نخوردی، بین بوی دود ضعف میکنی.
با صدایی که سعی در محکم بودن داشت گفت و خروجش از ماشین مانع از این شد که لبخند کوتاه اما گرم سهون رو روی لب هاش ببینه..
.
.قدم هاش محکم و استوار بودند. راهروی ی تاریک و محافظت شده ی لوتو رو طی کرد و بی توجه به گارد های دم در، در رو با شتاب باز کرد. بعد از دیدن صحنه ی رو به روش بازدمش رو کلافه بیرون فرستاد، به سمت صندلی سوهو رفت و دختری که مشغول بوسیدنش بود رو از روی پاش بلند کرد.
YOU ARE READING
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...