**part 21

306 106 288
                                    

یک دم از بین ابریشم های مورد علاقم، تار موهایی که طناب اتصال من به دنیا هستند، زندگی رو تزریق می‌کنه به وجودم. به جسمی که حالا خسته از درگیری های این چند وقت فقط وجودتو میخواد و وجودتو. مهم نیست چقدر بگردم بکهیون‌، چقدر فکر کنم، تو آرامش زنده ی منی‌. مهتابی که تابیده به خونه سعی در تقلید از چشم هات داره شاید. چون برق چشم های تو زیبا تره! دست هام حلقه به دور بازوهاته و بینیم فرو رفته بین موهات.

-چان؟

مخاطب حرفت شدم یا هدف تیری که به قلبم زدی با لحن دلبرت؟ منو نابود می‌کنی بکهیون!

+همم؟

-کمی موهای پشت گردنم رو کنار میدی؟

لمس موهای نرمت. سر انگشت هام به التماس تکرار لمس موهات در اومدن! هیس، ساکت باشید هنوز چند ثانیه از اولین برخوردتون بیشتر رد نشده!

کمی فاصله گرفتم. دستم موهایی رو کنار زد که قسم میخورم تا آخرین لحظه محتاج و مشتاقم به لمسشون.

ولی حالا چشم‌هام از کار افتادن؟ این چه بلایی سرم آوردی بیون بکهیون؟

+بک

-تمام این سه سال وقتی دلم تنگ شد لمسش کردم. وقتی دلم گرفت لمسش کردم. وقتی کم آوردم لمسش کردم. ازت متنفر بودم ولی لمسش میکردم. به خاطر دروغ های تو سرم اشک می ریختم و لمسش میکردم. شاید چون فکر میکردم پروانه‌ت بودم؟

+می‌دونی چقدر سخته اینطوری دلبری می‌کنی و من لب هامو نندازم به جون لب هات؟

نرم خندیدی، خدای من این یک جنایته!
.
.
.

خنده های نرم بکهیون اما با نشستن لب های گرم و مرطوب چان، درست جایی روی حروف تتو شد، با ناله ی ناخودآگاهی جمع شد. حس نوازش شدن پوستش با بازدم گرم مرد مور مورش میکرد و رطوبت نشسته روی پوستش باز موندن پلک هاش رو سخت کرده بود.

+تو جون منی بکهیون.

ما بین کاشتن بوسه ها روی پوست مرد زمزمه کرد. بوسه های که ازشون شیفتگی شکوفه میزد.

+و همزمان جونمو میگیری.

-نه پیر مرد من لازمت دارم. حرف از جون گرفتن نزن.

حالا مرد کوتاه تر برگشت. توی بغلش چرخید و دست هاش متقابلاً دور کمر مرد حلقه شد.
کمی خودشو بالا کشید و مماس لب های مرطوب چان به حرف اومد.

-برای جون دادن بهت باید ببوسمت؟

بوسه ای زد.

-اره؟

اینبار لب هاش عمیق لب های مرد میخکوب شده ی مقابلش رو بین خودشون کشید.

-اره پارک لویی؟

بوسه ی خیسش اینبار جوابی از جنس به داخل کشیدن لب هاش از جانب چانیول دریافت کردن و حالا در کنار مهتاب تابیده شده از پنجره ی آپارتمان این صدای خیسی بوسه شون بود که دلبری میکرد.

𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢Where stories live. Discover now