شبیه گیر کردن وسط یک شوخیه مسخره، دلهره آور و ترسناک بود که اگه قلب ضعیف تری داشت درست مثل همون پیر مردی که با پرش پسر بچه از پشت دیوار و قرار گرفتن ناگهانی مقابلش سکته میکنه، چان هم سکته میکرد. سازمان خودش رو میشناخت ولی اون لحظه دیوار ها براش ناآشنا ترین بودن. حس میکرد حتی روی زمین هم نیست، همینقدر معلق و همینقدر آشفته.
نه مشتی خورده بود و نه چاقویی اما مزه ی خون رو توی دهنش احساس میکرد. اون طعم زننده و تلخ شدن ته گلو.
پیر چشمی سراغش اومده بود و اشتباه میدید؟ جانگ اینجا چیکار میکرد؟
در واقع چان از همون لحظه ی اول احساس میکرد بازی خورده. انگار که همه براش قوانین چیدن و فقط بی هیچ حرفی هلش دادن وسط زمین و حالا قطعا بازی خورده بود، چون حضور وکیل چینی ساعت نه شب توی پاریس فقط در صورتی ممکن بود که بازی از قبل دستورالعمل داشته باشه و چان فکر میکرد که بجز خودش بقیه به خوبی با قوانین بازی آشنایی دارند.مرد چینی جلو اومد، درست پشت سرش برادر زادهای که چان میدونست لوکاس خطاب میشه. انگار همه دوست بودن برای بکهیون و فقط چان این وسط غریبه بود.
-کاش زبون باز کنید بگید چه خبره.
حالا آستین های پیراهن رسمی سفید رنگش بالا رفته بود و کت مشکی مارکش بین فشار انگشت هاش هر لحظه به بیشتر چروک شدن نزدیک میشد.
+ اول بذار خیالت رو راحت کنم. هیچ مدرک قطعیای ندارند و بکهیون نهایتا تا فردا صبح آزاد میشه. ازم خواست بهت بگم که مراقب هارین باشی، پس فعلا برو به اون دختر بچه سر بزن و بهش اطمینان بده که پدرش تا فردا صبح میاد پیشش تا بغلش کنه. اگه تونستم برات ملاقات خصوصی تربیت بدم فرصت میشه تا با خودش صبحت داشته باشی.
فک چان شروع به لرزیدن کرد و پلک هاش رو لحظهای روی هم نگه داشت. میخواست چهره ی وکیل خونسرد مقابلش رو کمتر ببینه احساس میکرد آدم های اطرافش همه در حال خندیدن به سادگی و بازی خوردنشن!
-خیال من راحت نمیشه تا نفهمم بکهیون لعنتی الان داره تو اتاق بازجویی چه غلطی میکنه جانگ!
+یک توافق کوچیک با سیوان انجام داده. نگران نباش این فقط دستگیری فقط یک فرمالیته ی کوچیک برای بسته نگه داشتن یک سری از مقامات سازمانته. برگرد به خونهت و به هارین سر بزن.
یشینگ بعد از فشردن بازوی مرد، نرم تاکید کرد که دختر بچه الان در اولویته ولی ذهن سنگین و عصبانی چان کاری کرد پاهاش به سمت دیگه ای حرکت کنه. خودش رو به کنار رئیس که چند قدمی اتاق بازجویی منتظر رسیدن وکیل بیون بکهیون بود برسونه و با مخاطب قرار دادن مردی که یک ساعت پیش بکهیون رو دستگیر کرده بود نقشه ی ناگهانی اما ضروریش رو اعلام کنه.
-ماموری لویی پارک، کد 27111992 بیون بکهیون هدف ماموریت من بود پس خودم بازوجویی رو انجام میدم.
YOU ARE READING
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...