دست بی جون مرد رو بین دست هاش گرفت. باید قبل از ترک کردن اتاق دمای دست هاش رو چک میکرد. سرد بودند، مثل همیشه. یعنی امیدی بود که کسی دلتنگ گرفتن این دست ها باشه؟ نگاهش رو به چهره ای داد که قرص ها باعث غرق شدنش توی خواب شده بودند. آخرین دمش رو از اتاق فرو رفته در تاریکی گرفت و جسم خوابیده روی تخت رو تنها گذاشت.
قدم هاش آروم بودند. بکهیون تو اوج کلافگی هم طوری قدم میزد که انگار حتی زمین هم محکوم شده به زیر پاش بودند. انگشت های باریکش خزیدند داخل جیب شلوار پارچه ای و لحظه ای بعد نخ باریک بین لب هاش بود. لحظه ای ایستاد و با خارج کردن فندک مشکی رنگش شعله ای برای سوختن سیگار ایجاد کرد. نگاهش اما به محض بالا اومدن نشست روی چهره ی چانیول. مردی که چشم هاش غم داشت و لب هاش خطی صاف بودند و بکهیون چطوری جلوی خودش رو میگرفت برای فرار از فکر بوسیدن مرد. کامش رو عمیق گرفت و قدمی جلو گذاشت. دود سیگارش با بالا اومدن گردنش پخش شد روی چهره ی مرد و بکهیون برای شروع حرف زدن سیگار رو بین انگشت شست و اشارهش گرفت.
_فکر کنم گفته بودم بعد از تموم شدن حرف هامون باید برگردی.
لب هاش بی رحمانه تکون خوردند. چانیول مقاومتی در برابر این لب ها نداشت!
+من حرفی نزدم اما خودت میدونی من خونه ای جز تو ندارم.
_قبلا ها خونه ها مکان بودند.
بکهیون با نیشخندی گفت و دوباره فاصله ی نخ سفید رنگ و لب هاش کم شدند.
+قبلا من تو رو ندیده بودم. من هم قبل از تو آواره بودم و هم بعد از تو.
پیچیده شدن دوباره ی دود سیگار یکی شد با بستن پلک هاش. هنوز هم مرد بعد از دو کام سیگارش رو دور مینداخت؟
لب های بکهیون همچنان خنده داشتند. تمسخر سهم چانیول از همه ی دلتنگیش بود! خواست سیگار رو بی توجه به اسیب زدن به بافت دیوار، با فشردن به دیوار کنارش خفه کنه که چانیول پیش قدم شد.
+هنوز هم فقط دو کام میگیری؟ عمر همه چیز های مربوط بهت زود تموم میشه هیون؟
مگه سنگ میبود تا آب نمیشد با هیون خطاب شدن! هیون خطاب میشد و آروم میموند؟
بکهیون سیگار در حال سوختن رو نزدیک کرد به لب های مرد. فاصله ی بین لب های چانیول به قدری کافی بود تا مرد پذیرای نخ باریک باشه و بعد ناخودآگاه اون رو بین لب هاش چفت کنه.
_درسته دو کام، حتی لب های توهم فقط به اندازه ی دو کام ظرفیت داشتند پارک. پس حالا فقط بجای زدن حرف های بیخود از ته مونده ی سیگار من لذت ببر.
خواست قدمی به جلو بذاره که دستش توسط انگشت های چانیول اسیر شد.
+باور کن تلافی شد. تمام اون دروغ هام توی این سه سال دوری ازت تلافی شد. به همین دستی که الان بین انگشت هام گرفتم قسم بکهیون، انقدر سخت بود که حتی خیلی بیشتر از تاوان نقش بازی کردن هام تلافیشون سرم در اومد. تا کی قراره ازم دوری کنی پروانه؟ لب هایی رو که قبلاً به بوسیدن گردنت دعوت میکردیو الان با سیگار ساکت میکنی؟
YOU ARE READING
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...