کار ها باهم قاطی شده بودند. چمدون های پر از پول روی میز قرار گرفته بودند و سهون هنوز قصدی بابت تصمیم گیری راجع بهشون نداشت. روی صندلی چرخ دار اداریش نشسته بود با خم کردن سرش تکیه گاهی از دستش درست کرده بود. کیونگسو قصدی برای توجیه نداشت و البته که چیزی هم برای توجیه کردن دیگه باقی نمونده بود. اینکه اینطوری سهون در سکوت سرشو پایین انداخته بود فقط اون رو به یک جواب میرسوند. اینکه شاید ممکنه اینبار بجای اسکناس های دلار این جسد تکه تکه شده ی خودشه که داخل چمدون ها قرار بگیره؟
سهون دم عمیقی گرفت، کمی خودش رو به جلو متمایل کرد و در کمال خونسردی لبخندی زد. درست مقابل هم نشسته بودند و کیونگسو دیدی نسبت به پشت سرش نداشت و همین کافی بود تا با اشاره ی ابروی سهون به پشت سرش از ترس آب دهانش رو پایین بده.
محافظ های پشت سر بدون لحظه ای درنگ از پشت کیونگسو رو مهار کردند و برای سه نفری که اندام درشت تری نسبت بهش داشتند در لحظه مهار کردندش کار سختی به نظر نمیرسید. کیونگسو ناخودآگاه تقلایی کرد اما تلاشش برای رهایی بی فایده بود. به طور کامل روی مبل چرمی وسط اتاق قرار گرفته بود و نه پاهاش توان حرکتی داشتند و نه دست هاش
سهون گردنی کج کرد و به کمک فرد کنارش دستکش جراحی آبی رنگ رو دستش کرد. مشتش رو چند باری باز و بسته کرد و دوباره لبخندی زد
_ چرا ترسیدی کیونگسو؟ میخوام از بدنت استفاده ی بهتری بکنم.
عرق سردی روی شقیقه ی کیونگسو جریان گرفته بود که سهون با کنارش نشستن با انگشت اشارهش رد عرق رو پاک کرد. در حال حاضر نگاه ترسیده ی پسر ذره ای از کاری که قرار بود انجامش بده پشیمونش نمیکرد.
_فکر نمیکردی من همه ی حرفاتو شنیده باشم مگهنه حرومزاده؟
اینبار مسیر حرکت دستش رو تغییر داد و با باز کردن مشتش و بالا نگه داشتنش به شخص پشت سرش فهموند که منتظر چیه.حالا تیغ جراحی بود که داشت کنار چشم های سهون میدرخشید.
+سهون
_ اگه فقط یک کلمه ی دیگه زبون باز کنی مطمئن باش بر خلاف برنامه ریزیم اول از همه زبون بی فایدهت رو میکنم دو کیونگسو!
جدی تر از هروقت دیگه ای به زبون آورد و زبونی روی لبش کشید.
_ قراره با خونت به اندازه ی کافی اینجا رو آلوده کنیم پسر. آلودگی صوتی رو بهش اضافه نکن!
کیونگسو فقط چشم هاش رو بست. حس میکرد قلبش بجای سینهش داره توی مغزش میکوبه.
_متاسفانه من مثل سیمون حرومزاده حرفه ای نیستم که تمیز برش بزنم.
اشاره ای به دستش کرد و خنده ای سر داد.
_ اینجارو باش من حتی فلجم هستم کارو سختر میکنه. چطوری قراره کلیهت رو بکشم بیرون.
YOU ARE READING
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...