اینطور بود که به تازگی پاش رو اونجا گذاشته بود؟ البته که نه! سهون شاید از ریز جزییات فعالیت های هیونگش با خبر نبود. اما اینکه وسط روز روشن داخل باشگاه ساختمونی که داخلش ساکن هستند یک نفر رو خفت کرده باشه چیزی نبود که از چشمش پنهون بمونه. پس فقط بدون هیچ حرفی یک گوشه ایستاد و همه چیز رو به دست خود بکهیون سپرد. مکالمه شون برای سهون چندان جالب نبود. سهون علاقه ای نداشت به دیدن اینکه هیونگش تو همچین فاصله ای از همچین مرد عوضی ای ایستاده و حتی لمسش میکنه. اما درست لحظه ای که خواست برای بهم زدن مکالمه و پیش بردنش به روش خودش قدمی به جلو بذاره با شنیدن اون جمله تمام کنترلش رو از دست داد. حالا برای دروغ گفتن به بکهیون و نزدیک تر شدن بهش از جونگین استفاده میکرد؟
_خفه شو چانیول خفه شو.
بکهیون تند، عصبی و زیر لب غرید و چانیول درست وقتی که دستش رو روی شونه ی بکهیون گذاشت نزدیک شدن شخص سومی رو متوجه شد.
+باور کن راستش رو میگم بک!
جملهش رو به پایان رسوند اما نتونست بعد از پایان جملهش سرش رو بالا نگه داره!
شاید اون لحظه توقع هرچیزی رو داشت بجز مشت مستقیم اوه سهون که روی صورتش فرود اومد. بدنش سست و ضعیف روی زمین پخش شد و با پیچیدن درد توی دماغ دستش رو به صورتش نزدیک تر کرد.×حروم زاده حتی الان هم نمیخوای دست از سو استفاده ازش برداری؟
پایان جملهش یکی شد با فرود اومدن ته کفشش توی شکم مردی که روی زمین افتاده بود و سهون با دستی که هنوز توان حرکت داشت چنگ زد به موهاش تا گردنش رو به عقب بکشه.
جریان خون بینی چانیول هر لحظه در حال بیشتر کثیف کردن صورتش بود و سهون با بیشتر کشیدن موهاش کاری کرد هیسی از درد بکشه.
×با اینجا اومدن خودت خشاب اسلحه ای که به سمتت نشونه گرفته بود رو پر کردی پارک.
بکهیون کلافه دست هاش رو دو طرف کمرش گذاشت و با وجود اعصبانیت زیادش سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه.
_هون. فقط بذار ببینیم توجیه احمقانهش برای این حرف چیه و اگه قانع نشدی بعدش میذارم هر طور که دوست داری از شرش خلاص بشی.
بکهیون الان باورش کرده بود؟ این برای چانیول قطعا یکی از بزرگترین دست آورد های زندگیش محسوب میشد! با لب های قرمز شده از خونش خنده ی دندون نمایی کرد که باعث شد حالا دندون هاشم رنگ خون بگیرند. اما امیدش به باور بکهیون در لحظه نابود شد. چون مرد خشمی تو نگاهش انداخته بود که تمام بدنش رو به لرز مینداخت.
_ تا ولت کردن اومدی برای من صداتو میندازی رو سرت که جونگین زندهست؟ توقع داری باورت کنم پارک؟ من خودم بعد از حرف های مامانش با پلیس رفتم توی سرد خونه....رفتم دیدمش. دیدمش! جونگین بود! یخ زده بود و رنگ به رو نداشت! حتی کندم! ازش کندم... یه تیکه از موهای لعنتیشو! تست گرفتم... خودش بود!
YOU ARE READING
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...