"میدونی تلخ نگاهم میکنی ولی من زندگیم با همین نگاه تلخت شیرین میشه پسر. انگار با شیرینیِ بودنت میتونم کل تلخیا رو حریف بشم. صدات میکنم جوابمو نمیدی، حتی برای نگاه انداختن بهم برنمیگردی ولی من اینجام که تا آخرین نفس صدا بشم برای مخاطب قرار دادنت نسکافه. برای بوسیدنت تا آخرین نفس و برای سر کشیدن میلی که هر لحظه شدید تر میشه. فلسفهی داشتنت عمیق تر از این حرفهاست، ولی حالا خوب میفهمم من برات همون دیوونهای میشم که جز تو به هیچی فکر نمیکنه.
ازم دلگیری میدونم، قلبت شکسته قلب من و من برای ترمیمش قلبمم بهت میدم."اینکه جونگین تصمیم میگرفت باهاش زندگی کنه یا نه، باعث میشد نتونه وقتی نشسته روی مبل منتظرش میونه تکون دادن عصبی پاش رو متوقف کنه.
پسر درحال حاضر ازش، عصبی، درگیر و ناراحت بود و سهون کاملا بهش حق میداد. به هرحال درست بود که جونگین متوجهی ماهیت اصلی گذشتهشون شده بود ولی با در نظر گرفتن این موضوع که هنوز هیچ چیز رو به وضوح بهیاد نیاورده باعث میشد سهون کاملا درکش کنه.
و حالا پسر اینجا بود، تو محیط خونه بیحوصله سرک کشید و در نهایت با چهرهای که هیچ احساسی ازش منعکس نمیشد روبهروی مرد ایستاد.-خب؟
شاید براش قابل حدس بود که چرا اینجاست، ولی پرسید و منتظر شد، اینکه سهون اینطوری مقابلش نشسته بود و لبخند میزد اعصابش رو به بازی میگرفت.
پسر بزرگتر ابتدا با نگاهش جونگین رو تحسین کرد و بعد هم بدون اینکه لبخندش رو جمع کنه جوابش رو داد.+خونهت رو دوست داری عزیزدلم؟ اتاق خوابی که برات آماده کردم چطور؟
-من رو مسخره کردی؟
جونگین تند پرسید ولی سهون در جوابش تندی نکرد.
+چرا باید همچین کاری بکنم!؟
پسر کوچک تر دستی روی صورتش کشید، سهون همزمان هم که اعصابش رو بهم میریخت ارومش هم میکرد و این باعث میشد حتی بیشتر اعصابش بهم بریزه! با یک لبخند شیرین اعصاب خرد کن روی لبهاش پا روی پا انداخته بود و براش تصمیم گرفته بود، چیزی که جونگین ازش متنفر بود.
-من قرار نیست با تو زندگی کنم.
+اتفاقا همین کارو هم میکنی کیم جونگین چون فقط کافیه یک بار دیگه ببینم اون کوفتی رو مصرف کردی و اون وقت مطمئن میشم که به تخت ببندمت!
با اشارهی مستقیمش به مصرف پسر باعث شد برای لحظهای لرز کوتاهی از بدنش عبور کنه ولی جونگین حق به جانب تر خودش رو به جلو کشید. حالا که سهون هم با لبخند پاک شدهش ایستاده بود راحت تر میشد باهاش چشم تو چشم بشه.
+چشمات جونگین، چشمات به رنگ خون شدن بهم بگو چند ساعته که نخوابیدی؟
(مصرف زیاد کوکایین گاهی باعث میشه فرد تا ۷۲ ساعت بیدار بمونه)
YOU ARE READING
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...