طبقه ی هفتم یه آپارتمان توی مرکز شهر، کنار یه خیابون پر رفت و آمد، شاید جای مناسبی برای زندگی یک مرد مجرد نباشه.
شاید چون وقتی برای سیگار کشیدن و قهوه خوردن روی تراس می ایستاد و دست هاش رو روی دیوار کوتاه مقابلش قرار میداد چشم هاش به شهر زیر پاش میفتاد و رفت و آمد ادم های متعدد بهش یادآوری میکرد که چقدر تنهاست در حالی که داره بین شلوغی مسخره ی شهر نفس میکشه. نگاهش به تراس رو به رویی افتاد و گل های سبز رنگ توی گلدون های یک شکل سفید رنگ. شاید واقعا مکان نا مناسبی رو برای زندگی انتخاب کرده بود چون منظره ی رو به روش نشون میداد توی این لجن زار هنوز خونه هایی هستند که مثل یه برگ دختر شاداب و زنده اند.
ارنجشو تکیه داد به دیوار کوتاه و رو به منظره ی شهر شلوغ نیکوتین رو به خودش هدیه میداد. هرچند تحمیل کردن توصیف بهتریه.
صدای بوق های متعدد و رفت و آمد آزار دهنده است. جونگین سیگارش رو جایی زیر پاهاش له کرد داغی سیگار سهم دمپایی پلاستیکی بیچاره بود و تلخیش قسمت ریه های کم جونش.
در تراس بسته شد و جونگین عصبی از صدای بوق گوش هاش رو فشار داد، برخلاف حضور چند دقیقه ی پیشش توی تراس، صدا ها ناگهانی براش آزار دهنده شدن و جونگین به انزوا پناه برد. این یه تکرار همیشگی بود... هجومش به اشپز خونه سریع اتفاق افتاد و بطری آب مقابل لب هاش قرار گرفت، در حال حاضر تنها نور واضح توی خونه از لامپ کوچیک توی یخچال میتابید و جونگین با بستن در همون ذره نور رو هم دریغ کرد.با تازه تر شدن گلوش سعی کرد پیام های تلفنش رو چک کنه. آخر هفته ها همیشه زمانی میشد که جونگین تمام راه های ارتباطیش رو قطع میکرد و معدود آدم های مطمئن اطرافش صرفا حق داشتند برای تلفن قدیمی آپارتمانش پیام بگذارند. هرچند که دور از انتظار بود برای مردی که در حال حاضر بخش عمده ی زندگیش رو تکنولوژی تشکیل میداد.
(جونگین.. لوسی ام میدونم که متوجه شدی خواستم این جلسه رو شخصا بهت یادآوری کنم. امیدوارم اتفاق هفته ی قبل تکرار نشه.)
و اوه قرار بود تکرار بشه. جونگین باز هم قصد داشت جلسه ی مشاور هفته ی بعدش رو کنسل کنه. تراپیستش _لوسی_ به طور واضح به جونگین گفته بود که هر لحظه بیشتر وارد پوچ گرایی میشه و البته که جونگین حالا که با خودش فکر میکرد مشکل زیادی با این مسئله نداشت. شاید اینطوری دست کشیدن براش راحت تر میبود.
پیام لوسی اونقدری براش اهمیت و ارزش نداشت که بیشتر از این زمانی رو صرف فکر کردن بهش بکنه. به هرحال میدونست اون هم کاملا زیر نظر سیمون و البته مادرش جلسه های تراپی رو پیش میبره و خبری از یک روند درمان صادقانه و خصوصی نیست.
صدای شخص بعدی کمتر از چند ثانیه توی فضای گرفته ی اتاق پیچید و جونگین در حال بازی کردن با موهاش منتظر به پایان رسیدن حرف های شخص پشت تلفن شد. متاسفانه مینسوک در حال یادآوری برنامه ی دوست نداشتیه امشبش بود.
YOU ARE READING
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...