لبخندی که به دخترش زده بود به محض بسته شدن در محو شد. حتی توان نداشت دخترش رو تا ماشین همراهی کنه. میدونست نیازی به یادآوری نکات مراقب از هارین برای سهون نداره چون اون پسر حتی بهتر از خودش مراقب دخترش بود.
در فاصله ی چند قدمی ورودی خونه توان ایستادن رو از دست داد. انگار که دیگه رمقی برای ایستادن نداشته باشه، بدن وا رفته اش رو روی زمین انداخت. زانو هاش رو جمع کرد و سعی کرد خودش رو بغل کنه. دیگه حتی جون نداشت که خودش رو برای تیکه زدن به دیوار برسونه. نفهمید عقربه های ساعت چند بار دیگه مسیر تکراری خودشون رو طی کردند. نفهمید چطور سرامیک سرد اتاق درحال آزار دادن بدنش بود. اما صدای باز شدن در و شنیدن صدای برخورد دمپایی پلاستیکی با زمین رو به خوبی متوجه شد. و البته سنگینی نگاه مردی رو.
به هرحال نگاه چانیول روی بکهیون به قدری سنگین بود که مرد، از ده ها متر فاصله ام حسش میکرد. این چند قدم که چیزی نبود!
اما ترجیح داد پیشونیش رو روی زانو هاش نگه داره و در ظاهر به متوجه نشدن ادامه بده.نه حرفی برای گفتن به چانیول داشت و نه دلیلی برای توجیه کردن چهره ی رنگ پریده اش. به هرحال فکر و خیال ها و سرزنش هاش نسبت به خودش در ظاهرش به خوبی مشهود بود.
خش خش پارچه توی گوشش پیچید و گرمایی که کمرش احساس کرد.
چان بدون زدن حرفی پشت بهش نشست طوری که انگار مرد کوتاه تر به پشتش تیکه داده باشه.
گردن بک کمی چرخید. جا خورد اما باز هم سرش رو کاملا بالا نیاورد.
از پشت کاملا به چان چسبیده بود. احساس معذب بودن بهش دست داد. این مرد زیادی برای بکهیون درگیر کننده محسوب میشد. سکوت چان چند دقیقه ای همراه شد با سکوت بکهیون. انگار که روزه ی سکوت گرفته باشن._Baby, this love...
_ایش لعنت بهش صدام گرفته.
بعد از چندین دقایق سکوت، خیلی ناگهانی شروع کرد به خوندن و خیلی عادی نق زد و گلوش رو صاف کرد. انگار که هیچ علامت سوالی این وسط وجود نداره. چانیول میخواست پناه بک باشه. تیکه گاه و خونه ی امنش. میخواست دلیل لطافت روحش باشه و بکهیون، خندید. نرم و لطیف، درست مثل برگ گل تازه.
گردنش صاف شد و اینبار سرش بود که به سر چانیول تکیه میکرد.
_Baby, this love...I'll never let it die
Can't be touched by no one
I'd like to see him try
I'm a mad man for your touch,boy, I've lost control
I'm gonna make this last forever, don't tell me it's impossible
'Cause I love you for Infinity
I love you for Infinity
Cause I love you for Infinity
I love you for Infinity
(یه بخش از آهنگه Infinity )
+دهنت هم مثل انگشت هات کارش بد نیست پارک.
YOU ARE READING
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...