خیلی وقت بود عقربه ی ساعت از عدد هشت رد شده بود اما سهون همچنان با نگرانیه همراه با امید مقابل در ایستاده بود. مضطرب با پاش ضربه گرفته بود و نفس هاش سنگین و عمیق ریه هاش رو پر میکردند.صبرش در نهایت با دیدن نزدیک شدن عقربه به ساعت نه سر اومد و بعد از وارد کردن رمز در نفس عمیقی کشید و با احتیاط وارد خونه شد.
راهروی خونه رو طی کرد و به سالن رسید، خبری از سالن روشن نبود اما نور کم جون زرد رنگی از اشپز خونه به چشم میومد. صدای جریان آب در کنار موزیک ملایم و آشنایی به گوش میرسید.
سهون با پیروی از نور و صدای آب خودش رو نامطمئن به آشپز خونه رسوند.بکهیون در حالی که پشت به ورودی ی آشپز خونه ایستاده بود مشغول همزدن محتویات داخل ظرف با همزن دستی بود.
پیراهن اور سایز سفیدش نا مرتب روی تنش نشسته بود و نور زرد رنگ وسط اشپز خونه به پاهای برهنه اش میتابید.سهون مضطرب نگاهش رو بین بکهیون و سینک آبی که کمی اون طرف ترش قرار داشت چرخوند.
پارچ آبی توی سینک قرار داشت و هجوم مداوم آب از شیر بالای سرش باعث شده بود نهتنها پارچ پر بشه بلکه آب از اطرافش سرازیر بشه._ هی... هیونگ.
بکهیون که تا اون لحظه به صدای باز شدن در و ورود کسی به آشپز خونه اهمیتی نداده بود ناگهان چرخید.
پیراهن سفید رنگش به رنگ قرمز در اومده بود انگشت های قرمز رنگش همزن رو بین خودشون نگهداشته بودند.+ خوش اومدی سهونا.
چهره ی آرومی داشت و لبخند گوشه ی لبش برای سهون از خون پخش شده ی روی لباسش ترسناک تر بود. چه اتفاقی افتاده بود؟
_ هی....هیونگ داری چیکار میکنی؟
سهون مضطرب پرسید و بکهیون دوباره چرخید و مشغول همزدن مواد پنکیک شد.
+یول خوابیده، دارم براش چیزی آماده میکنم که بعد از بیدار شدنش بخوره.
_ پارچ آب؟
بکهیون کوتاه سمت سینک چرخید و دوباره لبخند زد.
+ منتظرم پر آب بشه، قراره به کاکتوس های یول آب بدم!
سهون چنگی به موهاش زد و بعد از گرفتن دستش جلوی دهانش هوفی کشید.
نا مطمئن خودش رو به بکهیون رسوند و با گذاشتن دستش روی شونه ی بکهیون، مرد گیج و آشفته رو متوجه خودش کرد._هیونگ...یول.. چانیول کجا خوابیده؟
با من من پرسید و منتظر شنیدن جواب از لب های خشک بکهیون شد.
مرد کوتاه تر همچنان با دست های خونی مشغول همزدن چیزی بود که به خاطر هم خوردن طولانی مدت فرم خودشون رو از دست داده بودند.
قسمتی از گردن و تره قوه ی کبودش نمایان بود و سهون با چشم های نگران هیکل هیونگش رو برسی میکرد.
خون از خود بکهیون نبود و سهون از این بابت احساس آرامش خاطر میکرد اما باز هم سناریو های خوبی توی سرش شکل نمیگرفتند. صدای موزیکی که از گرامافون پخش میشد و آب سرازیر شده از پارچ همراه با نود زرد رنگ اعصابش رو به بازی گرفته بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfic«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...