___
_اوه
سهون متعجب گفت و بکهیون با خنده تاییدش کرد.
+ آره اوه
_کی هس این طرف؟
+پرستارهارین.
_ اوه؟
اینبار دیگه خبری از تعجب توی لحن سهون نبود بلکه پسر کوچک تر با چشم های گرد شده از عصبانیت بلند شد و لحنش بیشتر شبیه بازخواست کردن بود. چون وات د فاک سهون کاملا در جریان بود چانیول دوست صمیمی جونگین همون کسیه که پیشنهاد دزدی از خونه اش رو مطرح کرده.
_ نه نمیشه با اون یارو نمیشه.
+چرا؟
_چون من آدم شناس خوبیم هیونگ.
+ تو حتی ندیدیش سهون چی میگی برای خودت.
_ اون کثافت چطور جرئت کرده مخ هیونگ من رو بزنه؟
+اون نزده. من قراره بزنم.
سهون عصبی از جاش بلند شد و طول اتاق رو متر کرد، آهی از ته دل کشید و چشم هاش رو بست.
_ حس میکنم منو ایسگا گرفتی هیونگ.
بکهیون که از رفتار سهون به خنده افتاده بود متقابلا از جاش بلند شد.
+امشب شام بیا پیش ما یا برعکس، هارین داره هر وعده بهم پنکیک چانیول پز میده!
کتش رو از روی جا لباسی برداشت و بعد از انداختنش روی دستش مقابل سهون ایستاد.
+فقط همه چیز رو بسپر به من هون، مثل همون نوجوونی هات که برام از نگرانی هات میگفتی و آروم میشدی و من بهت قول میدادم که همه چیز رو درست میکنم.
نگاه سهون بالا اومد.
_ همه چیز درست شد؟
+ به هرحال، مهم همینه که همو داریم.
لبخند روی لب هاش گوشه ی لب های سهون رو هم بالا آورد و بکهیون دست هاش رو برای آغوشی باز کرد.
خیلی غیر منتظره دست سهون پارچه ی پیراهن سفید بکهیون رو چنگ زد و بینیش جایی نزدیک به گردن بکهیون دم عمیقی گرفت.
اختلاف قدیشون سر پسر بزرگتر رو روی سینه ی سهون فیکس میکرد و بکهیون انگار که بعد از مدت های نوار آرامشش یعنی تپش قلب سهون رو شنیده باشه لبخند عمیق تری زد.
BINABASA MO ANG
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...