𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐4

588 176 99
                                    


(نظرت با یه انبار پول در کنار تونل ها چیه سهون؟)

خب این پیامک اصلا شبیه به یه پیشنهاد نبود! انگار که فابرین‌ صرفا خواسته باشه بهش اعلام کنه که به درخواستش شرط جدیدی اضافه کرده!

(خواسته هات دارن زیاد میشن پیرمرد، شاید اصلا عمرت کفاف نده)

ادبیاتش اینبار به طور کلی تغییر کرده بود و اهمیتی نمی‌داد. اینروزا چیزای زیادی برای سر و کله زدن باهاشون داشت.

(اوه نگران نباش سهون من باید زیاد عمر کنم‌، به هرحال پیدا کردن یه مرد که تنها نشونه اش زخمی بودن پهلوی راستشه کار سخت و زمان بریه اونم درحالی که شما حتی ردی از خونش ندارید که از طریق ازمایش دی‌ان‌ای اقدام کنیم )

خلع سلاحش کرد، به همین سادگی و به همین سرعت. نگاهش به قاب عکس هارین‌ روی میز افتاد، دختر کوچولوی آسیب دیده اش توی بغلش لبخند میزد و همین دلیلی بود که سهون حاضر بود با فابرین‌ که سهله‌ حتی با شیطان هم معماله کنه!

توی کشوی نسبتا کوچیک میزش دنبال فندک گشت و نگاهش به جعبه ی مخمل قهوه ای رنگ حلقه افتاد، حلقه ای که مین‌جی فرستاده بود دفترش و سهون فقط تونست لب پایینش رو با شدت گاز بگیره.

فکرش رفت سمت جونگین و حرف هاش. رفتارش با  جونگین طوری بود که انگار درست وقتی که با فشار کف پاش به پسر اجازه ی نفس کشیدن نمی‌ده توی گوشش براش از هوای تازه حرف بزنه.

_ گندت بزنن کثافت.

خطاب به خودش گفت و لحظه ای بعد با ضربه ی ناگهانی دستش وسایل روی میز روبهم ریخت.

کارش درست بود؟ یعنی مین‌جی و تهدید هاش انقدر ترسناک بودند که سهون به خاطرش به جونگین دروغ بگه؟ سهون‌ واقعا داشت ازدواج میکرد و این حقیقت زیادی سنگین بود.

"سرعت آهو از شیر بیشتره ولی می‌دونی چیه؟ اون از شکار شدن میترسه و همین ترس حواسش رو به پشت سرش پرت می‌کنه و شکار میشه، من ترس داشتم و همین ترس من باعث شد بدتر از هروقت دیگه ای عمل کنم "

با شنیدن صدای باز شدن در خواست فحشی نثار آدمی که خلوتش رو بهم زده کنه که با دیدن چهره ی خندون فردی که تقریبا از در نیمه باز آویزون شده بود، چشم هاش از تعجب گرد شدند.

_جونگین؟

جونگین با چشم هایی که برق می‌زدند لبخند دندون نمایی زد و کاملا وارد دفتر شد.

+چرا میزت رو بهم ریختی سهونا.

فاصله اش رو با سهون‌ کم کرد و با گرفتن از لبه ی میز از پشت خودش رو بالا کشید، روی میز نشست و پاهای اویزونش رو حرکت داد.

_که جونگین جا داشته باشه روش بشینه و برای من دلبری کنه؟

سهون‌ لبخندی زد از روی صندلی بلند شد
بوسه ی کوتاهی روی لب های جونگین کاشت و با گرفتن یه طرف صورتش نوازشش کرد.

𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢Donde viven las historias. Descúbrelo ahora