بوس رو لپت qzl :'"جونگینا! پسر قشنگ من،مراقب سئول و آدم های گرگش باش! اونا به هرحال به تو ضربه میزنند، ولی دقت کن اگه قراره ضربه بخوری ضربه رو از کسی بخوری که ارزشش رو داشته باشه! طوری که سرت رو بالا بگیری بگی هی، پایان داستان من تلخ بود اما همسفر من ارزشش رو داشت"
جونگین هیچ وقت فکرش رو نمیکرد حرف های مادر بزرگش قبل اومدنش به سئول موقعی که ظرف های در بسته ی کیمچی رو داخل ساکش میذاشت رو در همچین موقعیتی برای خودش مرور کنه. اما انگار مغز لج باز پسر با تمام توان مشغول خورد کردن اعصاب جونگین با یادآوری حرف هایی ازاین قبیل بود و جونگین بعد از در خواست قرص مسکن از مهماندار و مقداری آب تلاش کرد کمی خودش رو آروم کنه.
_با خودت روراست باش جونگ.
زیر لب با خودش زمزمه کرد و لیوان یک بار مصرف آب بی توجه به نیمه پر بودنش توی دستش فشرده شد.
دم عمیقی گرفت و خواست افکار در هم ریخته ی ذهنش رو مرتب کنه.
نیم نگاهی به سهون انداخت و لبی گزید، سهون براش چی بود؟ ناجی یا ویرانگر؟
نگاهش بین چهره ی سهونی که روی صندلی کنارش خوابیده بود و لیوان آب توی دستش هی جا به جا میشد._ ریدی به زندگیت جونگین، با حماقت هات گند زدی به رویاهات.
لبخندی بر خلاف بغض توی گلوش روی لب هاش شکل گرفت و با بالا آوردن نگاهش تلاش کرد جلوی فرو ریختن اشکش رو بگیره.
"_تو کیم جونگین سعی داری منو دیوونه کنی؟ این چه رشته ی مضخرفیه که انتخاب کردی؟ تاتر بازی کردن قراره برات افتخار و سربلندی بیاره؟ میخوای منو پدرتو دق بدی پسرم؟ نقاشی کشیدن روی دیوار بس نبود حالا باید بفهمم پول کلاس تقویتیت رو به معلم تاتر میدادی؟"
_رویا؟
با خودش زیر لب گفت و با تمسخر خندید.
نگاهش به سهون بود، چشم هاش عمیق به بینی و لب هاش و در انتها به پلک های بسته اش خیره شدند.
_ تو قرار نیست هدف های منو پوچ بدونی نه؟
مهم نبود اگه سهون خواب بود و متوجه ی حرف هاش نمیشد، به هرحال جونگین احتیاج به مشورت داشت، حتی اگه کسی که ازش مشورت میگرفت هوشیار نباشه.
YOU ARE READING
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction«کامل شده» لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی هکر و هوش لوتو کلاب میشه، کلابی که در ظاهر هیچ چیز غیر قانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمیشد،...