𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎

752 216 182
                                    

چانیول به چشم هاش خیره و طولانی نگاه کرد بدون اینکه گردنش رو کج کنه. انگار دنبال یک نشونه برای اثبات غیر واقعی بودن موقعیتش بود. صدا ها توی سرش فریاد می‌زدند و قلبش بی قرار تر از هر وقت دیگه ای توی سینه اش می‌کوبید.

+چشمات..

با صدای بم شده گفت و بکهیون با ظریف ترین لبخند تشویق به ادامه دادنش کرد.

_همم؟
+ چشمات میخوان چه چیزیو ثابت کنن بکهیون؟ اینکه تمام عمرم تو نادونی غرق بودم و چیز دیگه ای رو پرستش میکردم؟

آب گلوی بکهیون پایین فرستاده شد اما حالت لب هاش تغییری نکردن. همون لبخند ظریف، بوسیدنی و گرم.

_هیچ وقت دیر نیست پارک چان.

+ولی احساس میکنم خیلی سریعه.

_ گور باباش، امشب انقدر منو ببوس که زمان از دستت در بره.

نفس حبس شده ی چان خودش رو رها کرد. اما انگار که بعد از یک خفگی کوتاه مدت به اکسیژن رسیده باشه به نفس نفس افتاد.

_ آروم باش مرد.

دست بکهیون روی گردنش نشست و شروع به نوازش کرد.

+ با تو انگار آسم دارم، یا نفسم رو میگیری یا نفس‌کشیدن رو سخت میکنی!

صدای گرفته ی چانیول لبخندش رو عمیق تر کرد و انگشت های ظریفش خودشون رو به لب هاش نزدیک کردن.

_ لب هام رو ببوس، اونا اسپری اسمت میشن!

بوسیدش، بکهیون انتظارش رو داشت اما بدون برنامه و ناگهانی بوسیده شد. هم رو بوسیدن، وقتی نور لامپ گوشه ی پذیرایی پخش شده بود و کسی اهمیت نمی‌داد که سیگار نیمه سوخته ی بکهیون کاناپه ی مورد علاقه ی هارین رو سوزونده.

هرچند تنها سیگار نبود که الیاف کاناپه رو نابود کرد.
روح چانیول داشت رها میشد بعد از سال ها سرکوب شدن. اون مرد داشت بوسیده میشد و این بار لب هاش روی لب های هرزه های قرادادی سازمان نبودن، اینبار کیونگسو سر شرط بندی به لب هاش بوسه نزده بود، چانیول داشت بکهیون رو می‌بوسید و جایگاه بکهیون برای چانیول انقدر رعب اور بود که حتی نخواد لحظه ای بهش فکر کنه.

موهاش رو چنگ زد، امان از ابریشم های نرمش! صدای ناله اش رو میون بوسه شنید و لعنت به گوش های نامردش! لعنت بهشون که فقط بلد بودن به لالایی های بک برای هارین گوش بدن، لعنت بهشون که حتی نفس کشیدن بکهیون داره سوژه ای برای همیشه عاشقانه گوش دادن میشه. نفس های بکهیون کاری کرد چانیول به کلاویه های پیانو خیانت کنه.

چطور انقد راحت داشت خودش رو وا میداد؟ چانیول بچه ای شده بود که انگار بعد از طرد شدن به دست ناجیه مهربونی افتاده بود.

پوست نرم پشت گوشش رو لمس کرد و دلش خواست از نرمیِ و لطافت پوستش میون بوسه هق بزنه اما نفس برید.
پیشونی هاشون بهم چسبیده شد و نفس نفس زدن.

𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢Where stories live. Discover now