سکس داشتیم؟

572 144 19
                                    

* بچه ها قسمت هایی که داخل پرانتز هستن بیانگر آینده ان پس قاطی نکنیدشون :) *



بالاخره به خونه رسید . ماشینشو برد داخل پارکینگ و بعد از خاموش کردنش پوفی کشید و سرش رو روی فرمون گذاشت . بیون بکهیون ...
کاش روش دیگه ای برای جمع کردن خرابکاریش بود ! به هر حال چان ادمی نبود که دلسوزی کنه یا وسط قضیه جا بزنه . از ماشین پیاده شد و بعد از قفل کردنش به سمت در ورودی رفت .راهشو طرف اتاق پدرش کج کرد و بعد از در زدن وارد اتاق شد :

× به به میبینم که بالاخره تونستی یه حرکتی بزنی

+ میدونی که از پس همه چی بر میام من پسر پارک سون ها ام بالاخره . میدونم چطوری باید از محبت بقیه سواستفاده کنم !

مرد مو سفید ابروهاش رو درهم کشید :

×مراقب دهنت باش چان

چان با بیخیالی خواست دستشو داخل جیب شلوارش بکنه که دستش خورد به هودی بک که دور کمرش بسته شده بود . لحظه ای یاد حرکت بک افتاد و بعد هودی رو اروم باز کرد و روی ساعد دستش گذاشت :

+چرا ناراحت میشی؟ به هرحال نامرد و عوضی بودن یه آپشنه نه؟

مرد بزرگتر با عصبانیت دستش رو محکم روی میز کوبید :

× برو بیرون چانیول

چان شونه ای بالا انداخت و اروم از اتاق خارج شد . یه روتین همیشگی . آبش با اون مرد توی یه جوب نمیرفت . از بچگی همینطور بود ؛ اون زمان ها مادرش بینشون میانجی گری میکرد منتها الان ...
بی توجه به می سو و نگاه خیره اش به شلوارش ، خدمتکار عمارت ،داخل اتاقش شد و در رو بست . نگاهی به هودیِ رویِ دستش انداخت . چان محکوم بود به عوضی بودن ؛ شاید اولش میخواست از اون پسر سو استفاده کنه ولی الان که یکم باهاش اشنا شده بود واقعا نمیخواست اذیتش کنه ‌‌. به هر جهت به نظر نمیومد که بکهیون از اون دسته آدمایی باشه که با دوتا عزیزم و دوست دارم و رفتار خوب خام و عاشق بشه که بعد از اینکه چان کارش باهاش تموم شد شکست عشقی بخوره ! کی توی کمتر از یه هفته عاشق میشه اخه ؟
غافل از بکهیونی که سرش رو داخل بالشت فرو برده بود و ذوق کرده بود . زندگیِ یکنواختش انگار کمی رنگ هیجان به خودش گرفته بود . توی دبیرستان روی یه پسر کراش داشت ولی هیچ وقت قدم جلو نذاشت چون یه روز اونو با دوست دخترش دیده بود . از اون روز به بعد سعی کرد کلا کاری به کسی نداشته باشه تا روشون کراش نزنه و بعدشم افسردگی نگیره و تا الان موفق هم بود ! البته تا قبل از اینکه سر و کله ی اون یودا پیدا بشه ! اون پسر قد بلند خیلی مرموز بنظر میرسید و انگار وجودش پر از رمز و راز بود . قطعا که بکهیون باور نکرده بود که پارک چانیول عاشقشه ولی یه چیزی وادارش میکرد که با جریان پیش بره و بفهمه که اون پسر چرا رفتاراش انقدر ضد و نقیضه ! از طرفی یه حسی بهش میگفت که ممکنه براش بد تموم بشه ولی خب بکهیون قرار نبود به اون حس توجه کنه .
بلند شد و رو به روی اینه وایستاد . با دیدن کلاه روی سرش تازه یادش اومد که کلاه پسر قد بلند رو پس نداده ! به هرحال کل لباسای تنش رو هم چان خریده بود که خیلیم گرون بودن . پس اشکالی نداشت اگر کلاهو نگه میداشت نه؟ میتونست به عنوان یه مدرک داشته باشه . لحظه ای پوکر شد . مثلا مدرک برای چی اخه؟ سری تکون داد و کلاه روداخل کشو گذاشت و خواست دراز بکشه که در با شتاب باز شد و مادرش با چهره ای آشفته و نگران داخل اتاق شد که باعث شد بکهیون سیخ بشینه سر جاش . مادرش هراسون روی تخت نشست و شروع به وارسی بکهیون کرد . بکهیون که از چپ و راست و بالا و پایین شدن صورتش کلافه شده بود دست زن نگران رو به روش گرفت تا کارشو متوقف کنه :

i want to hear your voiceWhere stories live. Discover now