بعد از پیاده شدن از ماشین زیر نگاه همسایه های بکهیون سمت خونه رفت و زنگش رو فشرد . در با صدای تیکی باز شد . در رو کمی هل داد و وارد خونه شد و در رو بست . مادر بکهیون جلو اومد و همینطور که سرش پایین بود و درحال پا کردن دمپاییش بود با صدای بلندی گفت :
× کیههه ؟
چان کمی ناخودآگاه عقب رفت :
+ اهم . چانیول هستم .
سر خانم بیون چنان بالا اومد که چان تونست صدای مهره های گردنش رو بشنوه . بکهیون که صدای چان رو شنیده بود با هیجان سمت پنجره اومد . از وقتیکه خبرها پخش شده بود و دیگه از چان خبری نشده بود ۸۰ درصد ناراحتیش برای این بود که فکر میکرد چان واقعا گولش زده و همه ی کارهاش دروغ بوده اما الان که صداشو شنیده بود دویده بود کنار پنجره با لبخند دندون نما و چشم های برق زده ای بیرون رو نگاه میکرد که با دیدن مادرش که به چان نزدیک میشد لبخند رو لبش ماسید . قرار نبود اتفاق جالبی بیوفته . سریع در پنجره رو باز کرد و از اون ارتفاع تقریبا سه متری خودشو انداخت پایین و بدو بدو جلوی چان وایستاد . مادر بک برافروخته نگاه عصبانی ای به بک انداخت :
× تو ! احمق کثیف مگه بهت نگفته بودم حق نداری از اتاقت بیرون بیای . با چه جرعتی دوباره اومدی ؟ چیه هم نوع خودتو دیدی ذوق زده شدی؟
نگاه چان به پسری بود که حرفای توهین آمیز مادرش رو میشنید و سرش پایین انداخته بود .
_ من کثیف نیستم مامان !
×به من نگو مامان . هر وقت فهمیدی که چه غلطی کردی و اون ذهن مریضتو درست کردی اونوقت پسر منی !
بکهیون در حالی که اشک از چشماش میچیکید با بهت نگاهش رو به مادرش داد :
_مامان اینطوری نباش !
× میگم من مادر تو نیستم ! تو اگر آدم بودی نمیرفتی هرزگی و بدنتو به یه آدم لاشی و حقه باز نمیفروختی!
بکهیون با شنیدن اینکه به پسر بی گناه پشت سرش که تقصیری نداشت توهین میشد سرش رو بالا گرفت :
_ نه ! اون لاشی و حقه باز نیست ! من بدنمو نفروختم!
مادر بک دستی لای موهاش کشید و پوزخندی روی لب هاشنشوند :
× هه پس چیه ؟ فقط انجامش میدی چون پولداره ! غیر از اینه ؟
بکهیون با چشمای قرمز فریادی کشید :
_ ازش خوشم میاددد ! من به پسرا تمایل دارم و تو اگر مادر من باشی منو قبول میکنی ! تو بعد از اینکه بابا رفت دقیقا یک ماه بعدش با دوستش ازدواج کردی ! من اینطوری نیستم ! من ترجیح میدم با کسی باشم که دوستش دارم؛ باهاش بمونم و زندگی خوبی باهم داشته باشیم چه پسر باشه و چه دختر !من جدا از تمایلاتم اول آدمم ! چرا اینو نمیفهمی مامان ؟
YOU ARE READING
i want to hear your voice
Fanfiction🥇 1 in angst کاپل : چانبک ، هونهان خلاصه : پارک چانیول پسر وزیر کره تظاهر میکنه که عاشق بیون بکهیون شده . بکهیون پسری معمولی و کم شنواست که چانیول رو باور میکنه و عاشقش میشه اما دنیا بهش اجازه نمیده که طعم شیرین خوشبختی رو حس کنه ! برشی از فیک : ...