《 اون دوتا یه کاپلن 》

470 120 17
                                    

با توقف کردن ماشین دم در خونه ؛از ماشین پیاده شد و زنگ رو فشرد . پشت سرشم چانیول از ماشین پیاده شد .
بکهیون با تعجب به چانیول خیره شد :

_نمیخوای بری ؟

+نه

_ الان مامانم میاد بیرون

+ خب منم همینو میخوام

_یاااا ت...

با باز شدن در ساکت شد . خانم بیون با اخمای درهم به چانیولی نگاه میکرد که دوتا کیسه دستش بود و داشت به سمتش میومد . جلوی خانم بیون خم شد و تعظیمی برای احترام کرد . همون تعظیم پرنسی ! که باعث شد اخمای مادر بک از هم باز بشه. کیسه ها رو به دست خانم بیون سپرد :

+ سلام خانم بیون . ببخشید که زودتر از این خودمو معرفی نکردم . من پارک چانیول هستم و از بکهیون خوشم میاد و الان دو روزه که باهم قرار میزاریم .

خب حقیقتا همه چیز خوب بود تا زمانی که چان گفت که اون دو نفر دارن باهم قرار میزارن ! بکهیون وحشت زده به سمت چانیول چرخید جوری که صدای مهره های گردنش در اومد و بعد قبل از اینکه مامانش دولا بشه به سمت پسر قد بلند که بیخیال و خونسرد داشت به مادرش نگاه میکرد خیز برداشت ‌و دست چانیولو گرفت و با نهایت سرعتی که داشت اون یودای دراز و مبهوتو با خودش کشید به سمت پشت ماشین که همون لحظه صدای برخورد جسمی به ماشین چان اومد و صدای دزدگیرشو بلند کرد . بکهیون با نفس نفس و هول زده رو به چان گفت :

_اگر جونتو دوست داری بیا سوار ماشینت شو و برو

چانیول تو شوک رفته بود و در حال هضم اتفاقاتی بود که توی کمتر از ۳ ثانیه افتاده بود :

+ چرا ... باید برم ؟

بکهیون نالید :

_بیا برو انقدر دردسر درست نکن بیا برو فقط !

چان سری تکون داد و بک با دیدن سایه مادرش سریع جلوی چان وایستاد و داد زد :

_ برووو

چانیول سریع سوار ماشین شد و پاش رو روی گاز گذاشت و در کمتر از ثانیه ای محو شد ولی لحظه اخر باز هم چیزی به ماشینش برخورد کرد و باعث شد که چان از تو اینه نگاهی به عقب بندازه و به اندازه نقطه ای مادر بک رو ببینه که بک جلوشو گرفته بود . سری تکون داد و نفس عمیقی کشید و بازدمشو بیرون داد :

+ این خانواده همشون دیوانن ...

-------------------------------------

_مامان من بهت توضیح میدم اونطوری که فکر میکنی نیست !

× ساکت باش بکهیون . من تورو اینطوری تربیت کردم؟اینطوری که خودتو بچسبونی به یه پسر دیگه ؟ خجالت نمیکشی ؟ اصلا یعنی چی این کثیف بازیا ؟ مگه میشه دو تا پسر ... وای خدا فکرش هم چندش آوره ! دیگه حق نداری با این مرتیکه جایی بری ! حق نداری پاتم از خونه بیرون بذاری. گوشیتم میدی به من.

i want to hear your voiceWhere stories live. Discover now