تو زنده ای ؟

403 117 21
                                    


هفته ی دومم مثل برق و باد گذشت .
از بعد از پارتی رابطشون خیلی باهم بهتر شده بود . بک حس میکرد چانیول رو سالهاست میشناسه و چانیول خوب یا بد داشت به دیدن بکهیون عادت میکرد .
طی این دو هفته ای که کاملا باهم بودن چان متوجه شده بود که بک ضعیف نیست و حتی از خودشم قویتره ! اگر میخواست واقع بینانه نگاه کنه اگر خودش جای بک بود یا قاتل شده بود یا خودش مرده بود !
کریس زیاد بهشون سر میزد و بک ازش خوشش اومده بود چون شبیه هیونگش بود ، کاملا بر خلاف چان !
چان دوستشو میشناخت . کریس روی تمام اکسای چان کراش زده بود ! به معنای واقعی کلمه !
پس طبیعی بود هر وقت که کریس به بک نزدیک میشد اخماش درهم میرفت .
چیزی که مال چان بود باید واسه ی خودش میموند . هر وقت خسته شد ازش میتونست بدتش به کریس ولی فعلا نه !
روی مبل دراز کشیده بود که با حس لرزیدن گوشیش کمی جا به جا شد و برش داشت . با دیدن اسم پدرش روی صفحه اخماشو درهم کشید و بی حوصله پلکهاشو روی هم فشار داد .
توی این چند روز همش بهش زنگ میزد و گوشزد میکرد که هفته ی دیگه باید از بک جدا شه و فلان و بیسار .
پدرش هموفوبیک نبود ولی با دوست پسرای چان هیچ وقت کنار نمیومد و رسما عامل کات کردنای چان بود !
چه برسه به اینکه علاوه بر اینکه بکهیون پسره ، کم شنوا و بی پول و یتیم هم هست !
تماسو وصل کرد و گوشی رو کنار گوشش گذاشت . و در همون حال از جاش هم بلند شد و از خونه خارج شد :

+ بله

× چان میدونی که فقط یه هف...

+ اره میدونم فقط یه هفته ی کوفتی مونده بعدش راهمونو از هم جدا میکنیم و میندازمش دور

× خوبه . نذار خودم دست به کار شم

+ دلیلی برای نگه داشتن یه پسر که ضررش بیشتر از سودشه ندارم . کارم باهاش تموم شه ولش میکنم

صدای خنده ی پدرش از پشت گوشی بلند شد :

× ثابت کن که پسر پارک بزرگی

چان پوزخندی زد . حق با پدرش بود . اونم یه آشغال بود مثل پدرش نه ؟ یکی که ضعیفارو دور میندازه فارغ از عشقی که طرف به پاش ریخته !

+ حتما

تماس رو قطع کرد و گوشی رو پایین اورد و پوزخند روی لبش خشک شد . داشت چیکار میکرد ؟ با بکهیونی که هر شب با لبخند سرش رو ماساژ میداد ؟ با همون پسری که سرش رو به سینش میچسبوند و بلند میخندید و میگفت بوی پیونی میده ؟ با پسری که بقیه به اندازه ی کافی خوردش کرده بودن ؟ با کسی که هیچ وقت قضاوتش نمیکرد و همیشه طرفش بود؟

گوشی رو توی دستش فشرد . ولباش رو بهم فشار داد. اشتباه بک این بود که به فرد عوضی ای مثل چان اعتماد کرده بود .

بازدم عمیقشو بیرون داد .

شاید اگر کس دیگه ای بود میتونست از راهش برگرده. از الان مراقب بک باشه و از الان به بعد بهش عشق بورزه و دوستش داشته باشه . شاید اگر کس دیگه ای بود به تهدید پدرش توجه نمیکرد . ولی چان نمیتونست !

i want to hear your voiceWhere stories live. Discover now