منو ببوس

321 94 20
                                    

به دست گلش خیره شده بود و سعی داشت به چانیول و خانم کارگردان که داشتن دعوا میکردن توجه نکنه . البته درست ترش این بود که چانیول داشت دعوا میکرد و کارگردان فقط عذرخواهی میکرد و این بکهیون رو یاد صبح مینداخت و معذبش میکرد. کاش سمعکاشو گوشش نذاشته بود .
چانیول اخم پررنگی کرده بود و واضحا صداش رو بالا برده بود :

+ یعنی چی که دوربین مدار بسته نداره این خراب شده ؟ اینجوری امنیت پسر وزیر کره رو تضمین میکنید ؟

کارگردان شرمنده سرشو پایین تر انداخت :

× من متاسفم

چان عصبانی تر شد :

+ تاسفت چیزی رو درست نمیکنه ! میفهمی چه اتفاقی افتاده ؟ کی مورد تعارض و حمله قرار گرفته ؟ اصلا میدونی چه گندی بار اومده و شما یه دوربین فاکی نذاشتین واسه این قبرستون ؟

کارگردان چیزی نگفت و سرشو پایین نگه داشت .
چان نفس عمیقی کشید و بازدمشو‌‌ رها کرد و دستی بین موهاش کشید :

+ اوکی . میتونید حافظه ی دوربینای داخل سالنو به من بدید ؟

کارگردان آروم زیر لب گفت :

× خراب بودن ...

چان ابروش بالا پرید :

+ چی ؟

زن بلند تر تکرار کرد :

× دوربینای تو سالن ...

چانیول نذاشت حرفش تموم شه و فریاد عصبی ای کشید و لگدی به میز شیشه ای زد که گلدون افتاد و شکست .
بک که نگاهش روی گل ها بود ترسید و سریع روی زمین نشست تا گلهارو از روی زمین برداره .
اولین گل رو برداشت که دستش برید .
آخی گفت و و انگشتش رو توی دستش گرفت .
چان که حواسش به بکهیون جلب شده بود با دیدن زخمی شدنش سریع کنارش‌ نشست و دستشو جلو برد تا دست زخمی بک رو بگیره ولی بک به شدت ازش فاصله گرفت و همونطور که چشماش گرد شده بود و نفس نفس میزد نگاهشو به رو به روش دوخت .
چان چشماشو روی هم فشار داد و بلند شد و رو به کارگردان که نظاره گرشون بود با صدای کنترل شده تری گفت :

+ میبینی ؟

صداش سرد تر شد :

+ من دیگه ادامه فیلمبرداری رو قبول نمیکنم

کارگردان سرشو بالا اورد و خواست چیزی بگه که چان حرفشو ادامه داد :

+ حتی یه قرون پول هم واسه ی فسخ قرارداد نمیدم .
توی قرارداد ذکر شده بود که کل خونه با دوربین پرشده . و گفته شده بود که در امنیت کامل فیلمبرداری انجام داده میشه .
همینکه ازتون پول نمیگیرم باید خوشحال باشی .

کارگردان سرشو بالا و پایین کرد :

× واسه ی پخش برنامه ...

چانیول پشتشو بهش کرد و به بکهیون که با گلای داخل دستش تو راه اشپزخونه بود خیره شد و با فکر به سهون گفت :

i want to hear your voiceWhere stories live. Discover now