داخل ماشین لیموزین با چان نشسته بود و با استرس رون پاش رو فشار میداد .
به عقب نگاه کرد و سه چهارتا ماشین مشکی رو از پشت دید که داشتن اسکورتشون میکردن .
چان بیخیال لم داده بود و چشماشو بسته بود .
بک دستشو دراز کرد و چان رو کمی تکون داد :_ چانیول
+ هوممم
با چشمای بسته جواب بکهیون رو داد .
_ میگم که اگر من اشتباه ...
چان کلافه دستشو به صورتش کشید . دیشب تا نصفه شب هی بک با برگه ی سوال و جوابای امروز دم اتاقش نشسته بود و ازش سوال میکرد و باعث شده بود چشمای چان از شدت بیخوابی قرمز بشه .
+ بک محض رضای خدا این یه امتحان فاکی نیست . فقط سعی کن شبیه اون جوابارو بدی . هرچی گفتن بگو من با چانیول قرار میزارم و رابطه عاشقانه داریم ، همین بک . همییین !
تهشو با حرص گفت و سرشو به سمت پنجره برگردوند. بک ابروهاشو با استرس درهم کشید .
دیشب تا خود صبح پلکاشو روی هم نذاشته بود و سعی کرده بود جوابا رو حفظ کنه بطور کلی سوالای معمولی ای بودن مثل اینکه کجا باهم اشنا شدن و اینکه رابطشون با عشق و علاقس و ...
اما خب جواباشون یکم ... قرار بود بگه که توی یه کافه باهم آشنا شدن ولی واقعیتش این بود که توی یه پاساژ باهم برخورد مزخرفی داشتن .
چان اون روزی که اومده بود خونشون بهش گفته بود که از قبل بک رو دوست داشته ولی توضیحی راجع بهش نداده بود و بکهیونم پیگیرش نشده بود چون اهمیتی براش نداشت .
و اینکه اگر منطقی به قضیه نگاه میکرد بک عاشق چان نبود ! در واقع حتی دوسش هم نداشت ! فقط اینکه چان حس تکیه گاه امن رو بهش میداد . این حس که هر وقت اتفاقی برات بیوفته من هواتو دارم و تو تنها نیستی !
علاوه بر اون یه چیز خاصی رو از درون چانیول حس میکرد که باعث میشد بخواد اون یودا رو کشف کنه .
با وایستادن ماشین دوباره استرس به جونش افتاد .
چانیول به بک نگاهی کرد :+ از ماشین که پیاده میشیم لطفا همراه من باش و سعی کن اعتماد به نفس داشته باشی
و بعد با نیشخندی اضافه کرد :
+ ناسلامتی من پسر وزیرما !
بک نگاه نامطمئنشو بهش داد و با دیدن اینکه چان هیچ استرسی نداره پوفی کشید و نفسش رو بیرون داد .
در ماشین براشون باز شد و چان پیاده شد و بعد کمی خم شد و دستشو سمت بک دراز کرد تا اونم بیاد بیرون.
صدای فلش های پی در پی دوربین ها باعث شد چان پوزخندی بزنه .
بک پوکر شده به دست چان نگاه کرد و بعد با مسخره بازی دوتا از انگشتاشو گذاشت تو دست چان و از ماشین پیاده شد .
صدای تند و تند فلش های دوربین ها باعث شده بود بک استرسش ده برابر بشه .
به صورت چان نگاه کرد و با دیدن یقه ی پیرهنش که کمی از کتش بیرون زده بود ، اشاره ی ریزی به چان کرد تا لباسشو درست کنه ولی با دیدن علامت سوال توی چشمای چان تو دلش احمقی نثارش کرد و بعد خودش روی دوپاش وایستاد و پیرهنشو مرتب کرد که باعث شد همهمه خبرنگارا چندین برابر بشه .
بک با دیدن واکنش اونا ترسیده عقب کشید .
چان لبخندی از ترسیدن بک زد و بعد بازوش رو سمت بک گرفت و با صدای آرومی زمزمه کرد :
YOU ARE READING
i want to hear your voice
Fanfiction🥇 1 in angst کاپل : چانبک ، هونهان خلاصه : پارک چانیول پسر وزیر کره تظاهر میکنه که عاشق بیون بکهیون شده . بکهیون پسری معمولی و کم شنواست که چانیول رو باور میکنه و عاشقش میشه اما دنیا بهش اجازه نمیده که طعم شیرین خوشبختی رو حس کنه ! برشی از فیک : ...