شلوار پاره

488 134 11
                                    

_ وایسا باید یه کاری انجام بدم

بکهیون نگاهی به دور و بر انداخت و با دیدن یه پسر بچه لبخندی زد و به سمتش رفت و بلیطای نسبتا بچه گونه رو جدا کرد . روی زانوهاش خم شد و یکیشون رو به پسرک داد . پسر بچه با شک به دست بکهیون زل زد و در نهایت نگاهشو دوخت به مادرش . بکهیون سرپا شد و رو به مادر بچه گفت :

_اممم من دوس...

یکم تعلل کرد . باید میگفت دوستش؟ دوست بودن باهم ؟شاید یکم ! ادامه داد:

_ من دوستم خیلی بلیط گرفته

و به چانیول که از دور دست به جیب داشت بهشون نگاه میکرد اشاره کرد :

_ و از اونجایی که نمیتونیم این همه رو استفاده کنیم گفتم که اینو به پسرتون بدم تا اگر خواست بازی کنه

مادر پسر بچه نگاهی به مرد قد بلند کرد و بعد دوباره به بکهیون نگاه کرد لبخندی زد :

× اوه که اینطور

رو به پسرش گفت :

× سوکی میخوای بازم بازی کنی ؟

پسر بچه سرشو تند تند بالا و پایین کرد . زن دستی روی موهای پسرش کشید :

× پس بلیطو از عمو بگیر و ازش تشکر کن .

پسر کوچیک با هیجان و لبخند بزرگی سمت بکهیون برگشت و بلیط رو با دودستش گرفت و دولا شد تا تشکر کنه :

× خیلی ممنونم هیونگ

بکهیون خنده صداداری کرد و بعد از اون خانواده دور شد . چانیول اما از دور تماشاگر بود و دید که بکهیون به چندتا بچه ی دیگه و چند تا دختر و پسر جوون هم بلیط داد . عالی بود ! الان میشد گفت چانیول تقریبا هفتاد درصد افراد داخل شهربازی رو مهمون کرده !
اخماشو توهم کشید . معمولا دوست دختراش ازش آویزون بودن ولی این پسر به طرز عجیبی روی مخ بود ! چرا باید بلیطایی که براش خریده رو بذل و بخشش کنه اخه ؟. اخماشو درهم کشید و دستاشو داخل جیب شلوارش کرد و به بکهیون که راضی از کارش لبخند زنان سمتش میومد خیره شد . بالاخره بکهیون با فاصله کمی از چان وایستاد چان قبل از اینکه بک حرفی بزنه پرسید :

+ داشتی چیکار میکردی ؟

_ هیچی گفتم ما که نمیتونیم از همشون استفاده کنیم بدم بقیه استفاده کنن .

با دیدن اینکه اخمای پسر قد بلند هنوز درهمه لبخندش رو جمع کرد . رفتارای ضد و نقیض پسری که لقب یودا رو به دوش میکشید بک رو سردرگم میکرد . چان کسی بود که ارتباط چشمیشون رو قطع کرد . چند روز ! فقط چند روز باید تحملش میکرد . دست بکهیونو گرفت و دنبال خودش تقریبا کشید . سمت گیت ماشین برقی رفتن و چان خواست دوتایی سوار یه ماشین شن منتها بک ازش جدا شد و سمت یه ماشین دیگه رفت :

_ بیا جدا باشیم . میخوام بهت نشون بدم چقدر تو این بازی میتونم حرفه ای باشم .

و بعد از خنده ی ریزی ابرویی بالا انداخت و سمت ماشین قرمز رفت . چانیول سر تاسفی تکون داد و سوار نزدیک ترین ماشین که مشکی بود شد ولی یه مشکل اساسی وجود داشت . پاهاش جا نمیشدن ! و زانوهاش شکل پرانتزی خم شده بودن . چان مشغول جا کردن پاش و درست کردن پوزیشنش بود که ضربه محکمی که از سمت چپ به ماشین وارد شد باعث شد ماشین چان یکی دو متر پرت بشه به طرفی و چان که در حال جا کردن پاش بود خشتک شلوارش پاره شه ! چان با بهت به پاهاش که از هم باز شده بودن و وسط شلوارش که پاره شده بود نگاه کرد . بلند شدن صدای خنده ی بکهیون باعث شد نگاهشو بچرخونه روی صورتش . بک در حالی که سرشو به عقب خم کرده بود و قهقهه میزد با نفس نفس گفت :

i want to hear your voiceDonde viven las historias. Descúbrelo ahora