به ازای هر شب یه بوس !

471 115 11
                                    

یقش از پشت کشیده و پسر قد بلند لگد محکمی بین پای پسر رو به روش زد .
دوستای اون پسر که کم هم نبودن سمت چان اومدن و بهش هجوم آوردن ‌. بدن قوی و ورزیده ای داشتن و اگرچه مست بودن اما بازهم توانایی خوبی توی دعوا داشتن و این باعث میشد چان به ازای هر دوتایی که میزنه یکی هم بخوره .
بکهیون اما همونطور که گریه میکرد از گوشه دیوار سر خورد و روی زمین نشست و تیشرتشو چنگ زد .
بالاخره بعد از چندتا ضربه وقتی دیدن که مستن و زورشون به پسر قد بلند روبه روشون نمیچربه فلنگو بستن و در رفتن .
چان نفس سوزناکی کشید و خون داخل دهنشو تف کرد روی زمین . صدای گریه ی وحشتناک بکهیون عجیب داشت اذیتش میکرد و روی مخش بود .
سمت بکهیون که توی خودش مچاله شده بود رفت و دستشو گرفت که بکهیون فریاد بلندی کشید :

_ولم کننن ... خواهش میکنم بهم دست نزن

چان با بهت و ترسیده دستشو پس کشید و آروم روی پاهاش خم شد .

+ یا بکهیون ... منم ! چانیولم !

دقیقا با چه اعتماد به نفسی اینو گفته بود خودشم نمیدونست ! ولی هرچی که بود باعث شد بکهیون صدای گریه اش کمتر بشه و سرشو بالا بیاره .
با چشم های قرمز و خیس و صورتی که از سرما و گریه گل انداخته بود بهش نگاه کرد و بلافاصله بعد از اینکه فهمید پسر روبه روش یه آشناعه و نمیخواد اذیتش کنه دوباره صدای گریه اش بلند شد و خودش رو پرت کرد توی آغوش چانیول که باعث شد چان تعادلشو از دست بده و با باسن بیوفته روی زمین اما بک ولش نکرد و محکم کمرشو چنگ زد .
چانیول که از این حرکت یهویی تعجب کرده بود با تردید دستشو بالا آورد و با خودش تکرار کرد که فقط بخاطر انسانیت اینکارو میکنه !
دستشو آروم پشت کمر بکهیون کشید :

+چیزی نیست تموم شد دیگه .

_نمیخوام اینجا ... باشم ... ببر منو لطفا ! ... التماست... میکنم

بین هق هقاش گفت و سرشو بالاتر کشید و توی گردن فرو برد .

+ میبرمت بکهیون ... میبرمت خونه ی خودم ... تموم شد دیگه گریه نکن !

اما این باعث نشد گریه اش بند بیاد و فقط شدتشو بیشتر کرد .
چان به سختی تکونی به خودش داد و با دیدن وضعیت بک سر تاسفی تکون داد و دستشو زیر پا و کمر بک گذاشت و براید استایل بلندش کرد .
در رو باز کرد و بکهیونی که دسش رو دور بدنش حائل کرده بود روی صندلی شاگرد گذاشت .
در رو بست و دوری زد و قبل از اینکه سوار ماشین بشه نگاهی به اون منطقه متروکه انداخت . شاید باید همون لحظه که دید اون پسرا نزدیکش شدن دست به کار میشد و این محله لعنتی ... باید در اون سونا رو گل میگرفت که یه نگهبانی درست حسابی نداشت . باید میسپردش به یکی از زیردستاش .
هوفی کشید و سوار شد .

و حالا چان بود که همونطور که واژه غلط کردم توی سرش بولد شده بود داشت به این فکر میکرد که پیشنهاد اومدن بک به خونش رو از کجاش دراورده بود؟
گریه بک لحظه ای قطع نمیشد و این اعصاب چان رو بدتر بهم میریخت سر آخر تاب نیاورد و با صدای نسبتا بلندی داد زد :

i want to hear your voiceWhere stories live. Discover now