با حس بوی نم و شنیدن صدای ناله های آروم زنی پلک هاشو از هم فاصله داد . همه جا تاریکی مطلق بود .بجز انتهای سالن که باریکه ی نوری مشخص بود .
دستشو روی زمین کشید و سعی کرد بلند شه که با سوزش پاش فریاد آرومی کشید .
خودش رو سمت صدا روی زمین کشید ؛ چشماش به تاریکی عادت کرده بودن و بخاطر نور کمی که میتابید میتونست تیرگی جسمی روی زمین رو تشخیص بده .
دستش رو با احتیاط به سمتش دراز کرد که صدای جیغ و فریادهای نه چندان جون دار زن بلند شد :×بس...ه بس..ه بخدا....غ...لط ...کرد...م ...خواه....ش میکنم به....م یکم غ...ذا ب...ده
چشمای سهون از شدت شوک و بهت زدگی گرد شد :
× مامان ؟
سر زن بالا اومد و سهون تونست بدن مادرشو ببینه که گوشتی به تنش نمونده بود و لباساش به طرز فجیحی پاره شده بودن . موهای رنگ شده ی مادرش حالا ریشه هاش در اومده بودن و چرب شده بودن .
سهون اصلا نمیخواست به این فکر کنه که چه بلایی سر مادرش اومده .
مادرش دست های استخونیشو به صورت سهون رسوند :×سهونم ... تو....سه...هونمی...آ...ره؟
قبل از اینکه سهون واکنشی نشون بده سریع بادستش بدنشو پوشوند :
×نگام....نک..ن
قطره اشکی از چشم پسر پایین چکید :
× چه بلایی سرت اومده مامان؟
دست مادرشو گرفت و همونطور که سرشو پایین انداخته بود اشکهاش دست مادرشو خیس کردند :
×هیچ...ی...نیس...ت...من...خوبم...من...
با درآغوش کشیده شدنش توسط سهون حالا صدای هق هق زن هم شنیده میشد :
×میکشمش مامان . بهت قول میدم . من میکشمش
---------------------------------------------
+داری گریه میکنی؟
سرشو به طرفین تکون داد و آب دماغشو کشید بالا .
چان سکسه ای کرد و شصتش رو زیر چشم بک کشید و قطره اشک رو نشون بک داد :+پس این چیه؟
بک فین فینی کرد :
_چشمام نشتی داره به تو چه ؟
چان بلند زد زیر خنده و بی حواس زد به دست گچ گرفته شده ی بک که باعث شد صدای آخش بلند شه .
چان سرخوش بلند بلند میخندید :+ میگه چشمام ... نشتی داره
و باز زد زیر خنده . یهو ساکت شد و نگاه جدیش رو به بکهیونی داد که با دست سالمش و به کمک دست دیگه اش در حال ضدعفونی کردن زخم هاش بود :
+باهام حرف بزن بک ! من واقعا دلم برات تنگ شده هیونم ! تا کجا باید پیش برم دیگه ؟ خواهش میکنم بهم بگو چه اتفاقی بعد از تصادف افتاد؟
YOU ARE READING
i want to hear your voice
Fanfiction🥇 1 in angst کاپل : چانبک ، هونهان خلاصه : پارک چانیول پسر وزیر کره تظاهر میکنه که عاشق بیون بکهیون شده . بکهیون پسری معمولی و کم شنواست که چانیول رو باور میکنه و عاشقش میشه اما دنیا بهش اجازه نمیده که طعم شیرین خوشبختی رو حس کنه ! برشی از فیک : ...