آب و هوای مارسی به قدری سرد بود که اعصاب مردی که توی ماشین نشسته بود رو خورد کرده بود.
پیپش رو از دهنش خارج کرد و دودش رو از دهنش خارج کرد .
ضربه ای به شیشه خورد و مرد شیشه رو کشید پایین :× رئیس به مشکل بر خوردیم .
مرد با بیخیالی شونه ای بالا انداخت .
_ خودتون حلش کنید . سرده زیاد از این معطلم نکنید تا پنج دقیقه دیگه تموم کرده باشید
× اما رییس اونا خیلی زیادن !
پسر با ترس حرفشو بیان کرد .
_ چه مرگتونه ؟ عرضه ی بار زدن جنسارم ندارید ؟ همینجوریشم انقدر احمق بازی دراوردید که خودم مجبور شدم بیام .
پسر که میدونست الانه که رییسش قاطی کنه آروم حرفشو زد :
× رئیس مشکل این نیست . اونجا حقیقتا اونا یه مرد و بچش رو گرفتن و تعدادشون زیاده و کار ما به تاخیر میوفته
مرد مکثی کرد .
_ گفتی بچه ؟
لعنتی این نقطه ضعف مرد بود پیپشو گوشه ای گذاشت و از ماشین پیاده شد .
باد سردی میوزید و موهای سفید مرد رو توی هوا به رقص در میاورد .
با عصبانیت ابروهاشو در هم کشید و یقه ی پسر رو به روش رو گرفت :_ شما احمقای بی عرضه چه غلطی میکردید وقتی اونا یه بچه رو گرفتن ؟
پسر به تته پته افتاد :
× رئیس اونا مسلحن و خیلی زیادن . ماعم نمیتونیم زیاد سر و صدا کنیم .
مرد با اعصاب داغون پسر روبه روشو هل داد و به کره ای گفت :
_ یه مشت بی تخم رو فرستاده با من
و بعد روشو کرد سمت پسر :
_ منو ببر پیششون
پسر تند سرشو تکون داد و رئیس عصبانیشو به سمت کشتی برد .
وقتی جمعیت سیاهپوش رو دید ابروهاش بالا رفت و پوزخندی رو لبش نشست .
خیلی وقت بود خودش دست به کار نشده بود .
از بین جمعیت تونست یه پسر رو ببین که انگار داشت از کسی محافظت میکرد و بدنش رو گاردش کرده بود .
خوبه ! پس جای بچه امنه !
پالتوشو پرت کرد تو بغل زیردستش و آستیناشو بالا زد و رفت جلو ._ خودم درستش میکنم احمقا
یقه ی اولین نفری که بهش رسید رو کشید عقب و مشت محکمی روی صورتش نشوند و بدون اینکه بهش فرصت انجام کاری رو بده دستشو پیچوند و پنجه بوکسشو از دستش دراورد و لگدی بین پاش نشوند و پرتش کرد کنار .
از ضربه ی چاقویی که یکیشون میخواست بهش بزنه جا خالی داد و با لگدی که به مچ دستش زد چاقو از دستش افتاد و بعد ضربه ی محکمی به پشت گردنش زد .
با دیدن سه نفر که داشتن میومدن سمتش لبخندی زد . عاشق این حرکت بود .
کمی دوید و دستش رو روی شونه ی دوتا از پسرا گذاشت و با جفت پا زد توی صورت کسی که داشت با سرعت به سمتش میومد و بعد بلا فاصله کله ی اون دوتای دیگرو هم محکم بهم زد .
فرد دیگه ای با نقاب اومد جلوش . مرد دستشو تکوند و پاش رو بلند کرد و با لگد چرخشی محکمی پسر رو روی زمین پرت کرد .
بقیه با دیدن مبارزه مرد دمشونو رو کولشون گذاشتن و فورا از محل دور شدن و اون یکی ها هم لنگون لنگون از محل فاصله گرفتن .
مرد نفس عمیقی کشید و سمت پسری رفت که پیرهنش با ضربه ی چاقو پاره شده بود و در حال خونریزی بود.
دستش رو روی شونه ی پسر گذاشت :_ هی پسر . اونا رفتن میتونی پاشی . زخمی شدی .
پسر سرش رو بلند کرد و مرد با دیدنش مردمک چشماش گشاد شد و قدمی به عقب رفت :
_ تو ؟! خودتی آره ؟
YOU ARE READING
i want to hear your voice
Fanfiction🥇 1 in angst کاپل : چانبک ، هونهان خلاصه : پارک چانیول پسر وزیر کره تظاهر میکنه که عاشق بیون بکهیون شده . بکهیون پسری معمولی و کم شنواست که چانیول رو باور میکنه و عاشقش میشه اما دنیا بهش اجازه نمیده که طعم شیرین خوشبختی رو حس کنه ! برشی از فیک : ...