پارتی دردسر ساز

370 109 24
                                    

خمیازه کشون کش و قوسی به بدنش داد و نگاهی به جای خالی چانیول انداخت .
نفس عمیقی کشید و بازدمشو بیرون داد و از جاش بلند شد بعد از اینکه از لوکزامبورگ برگشتن همه چی خوب که نه فوق العاده بود ؛ درواقع توی این یه هفته ای که گذشت کلی جا رفتن و یه عالمه هم خوش گذروندن و چانیولم انگار بیشتر با بک راحت شده بود ؛ راحت تر میخندید ، زیاد غر نمیزد ، نگاهش مثل قبل سرد نبود و خب دائم هم به بک تیکه نمینداخت که خودش یه تغییر بزرگ توی چانیول بود ! همه چی خوب بود تا دیشب ! با یادآوریش چشماش‌‌ نم دار شد و اخمی روی صورتش‌ نشست‌ .
دیشب یه پارتی کوچیک بود که دوستای چان گرفته بودن و چان رو هم دعوت کرده بودن و لعنت بهشون که بک روهم به عنوان پارتنر چان دعوت کردن و لعنت به بکهیون که اگر میدونست جریان چیه هرگز اونجا نمیرفت !
بخاطر درخواست چان برای محرمانه و خصوصی بودن پارتی و همچنین به خاطر اینکه دوستاشم بچه های مقامات کره بودن از کارگردان خواهش کرد که فیلمبرداری نشه و کارگردان هم اول یکم مخالفت کرد اما با در نظر گرفتن عواقبش اجازه داد که از مهمونی فیلمبرداری نشه ...

"شب قبل "

× یا چانیولا چه عجب خیلی وقته ندیده بودمت .

و اومد بغلش کنه که چانیول خنده ای کرد و دستشو به شکم ورزیده ی دوستش کوبید :

+ چاپلوسی نکن سانگ وو . احمق دو هفته پیش قیافه نحستو دیدم

پسر مو سفید قهقهه ای زد . با دیدن بکهیون که کنار چان وایستاده بود و خیلی آروم داشت به اطراف نگاه میکرد نیشخندی زد .
با صدا زده شدنش از اون دو نفر جدا شد و به سمت میزی که گوشه ی سالن بود رفت .
بک‌ با دیدن اینکه هیچکس کنار میزشون واینستاده گوشه ی‌ پیرهن چان رو گرفت و با صدای آرومی گفت:

_ بخاطر اینکه من اینجام دوستات نمیان پیشت ؟

چان سرشو به طرفین تکون داد :

+ نه چه ربطی داره ؟

_ آخه خب میدونی من ...

× اومووو اوپا

با شنیدن صدای نازک دختری بک حرفشو قطع کرد و به دختر خیره شد و خواست دستشو جلو ببره تا سلام بده که دختر با شدت اونو به کنار هل داد و از بازوی چان آویزون شد :

× چانیول اوپا دلم برات تنگ شده دفعه اخر خیلی یهویی غیبت زد .

چان کمی از مشروب جامی که دستش بود خورد و نگاهش رو به چشمای ساده دختر داد . هرکس میدیدش فکر میکرد چه دختر مظلومیه !

+ فکر میکردم هوشت بیشتر از تواناییت توی تخت باشه !

پلک دختر پرید و ناخناشو توی بازوی چان فرو کرد و لبخند مصنوعی ای زد :

× هه هه اوپا هنوزم مثل قدیم شوخ طبعی ! ممکنه بقیه باورشون شه

چان خواست حرفی بزنه تا ازش جدا شه منتها با دیدن نگاه خیره ی بک به دست دختر که حلقه شده بود دور بازوی چان نیشخندی زد و برای اینکه پسر با نمکی‌ که با اخم لباشو کشیده بود تو دهنش رو اذیت کنه قهقهه ای زد ؛ دستشو از بین دستای دختر بیرون کشید و‌ دور شونه هاش حلقه کرد و خنده ای کرد :

i want to hear your voiceWhere stories live. Discover now