«5»

242 39 11
                                        

پرونده ها را مرتب کرد و از جایش بلند شد باید به

خانه بر می گشت و از اوضاع پسرک با خبر می شد

سه روز بود که جانگکوک را در خانه اش پنهان کرده

بود و به دنبال راهی برای بازگو کردن مسئله ی پسر

با پدرش بود.

او مرد زرنگی بود کافی بود،فقط به سرش بزند که

جانگکوک ممکن است خطری برای الینا و تهیونگ

باشد به دقایقی نمی کشید که او را از سر راه

پسرش کنار می زد او‌در بچگی حامی تهیونگ‌بود

اما با کور شدن توسط ثروت و طمع زیاد دیگر همان

مرد قدیمی نبود و هرچه به نفعش بود انجام میداد!.

الینا نگران بود نمیدانست در ذهن شوهرش چه

میگذرد،باید چکار می کرد؟او عِلم داشت که

همسرش علاقه چندانی به او ندارد و این را نه فقط

خود بلکه اطرافیان هم حس می کردند،او با

همسرش مهربان بود اما..نمیتوانست قلبش را به

دختر بدهد،او عاشقی را تجربه نکرده بود و

رابِطَشان فقط و فقط هِینِ مستی تهیونگ رقم

میخورد.

در را باز کرد و وارد خانه شد الینا شب قبل با او

گفت و گویی داشت از او خواسته بود هرچه زودتر

جای آن پسر را مشخص کند.

کجا میبردتش؟!آخر مگه دلش می آمد او را به یتیم

خانه بفرستد؟!

تهیونگ میخواست حامی و پشتکار پسر باشد.

الینا خانه نبود و فقط الیا و جانگکوک کنار هم روی

مبل توی سالن نشسته بودند.

با دیده شدنش توسط ان دو الیا بغلش پرید و

جانگکوک خجالت زده از جایش بلند شد و سرش را

کمی خم کرد و سلام آرامی زیر لب گفت.

بعد از دیدارش تا حالا او هنوزهم از مرد مقابل

خجالت می کشید.

اما تهیونگ محو بت پرستیدنی مقابلش بود‌. غرق

شده در امواج موهای قهوه ای رنگش،

صورت سفید و گونه های صورتی رنگ پسر بود حالا

که کبودی های صورت پسر کم شده و جان گرفته

بود زیبا تر دیده می شد.

قلبش تپش بسیاری داشت و این برای جانگکوک نیز

I need you boyWhere stories live. Discover now