در آن سالن بزرگ و روی آن صندلی سلطنتی سرد
نشسته بود و منتطر به پدرش نگاه می کرد.
شی وو(پدر تهیونگ) هرکاری برای پایدار بودن این
ازدواج و داعم العمر ماندنش می کرد،پدر الینا
شریکش بود و او تمام موفقیت هایش را با پدر الینا
به دست آورده بود،پس قرار نبود پسرش کاری کند
تا این شراکت به هم بخورد.
_میدونی برای چی اینجایی؟!
پوزخندی به قیافه مردی زد ک خیلی وقت بود
برایش غریبه حساب می شد زد.
_مگه میشه ندونم،بازم تنها راهش شمایی!
شی وو نگاه متفاوت تهیونگ را می دید ،بنطر نمی
آمد دیگر آن احترام هم قائلش شود.
_پسره رو ردش کن بره،بفرستش یه آسایشگاه خوب!
_هه،چرا باید این کارو بکنم اون پسر به من اعتماد
کرده و تا روزی که بتونم ازش محافظت میکنم اون
حالا جزئی از خانواده نداشتمه..
کمی مکث کرد.
_درضمن خونه مال منه و من مختارم هرکسی رو که
دلم میخواد اونجا پناه بدم،پس..دیگه تو کارام
دخالت نکن..
شی وو ابرویی بالا انداخت.
_گستاخ شدی،مثل اینکه نمیدونی اگ...
تک خنده ایی کرد.
_اگه..چی بازم تهدید بچگانت؟طرد کردنم از
خانواده؟هه،دیگه ذره ای برام اهمیت نداره!.
کتش را از روی مبل چنگ زد و از آن سالن خفه کننده
بیرون زد جایی که تمام خاطرات بچگی اش در آن
نهفته بود.
flash back:
پسر ۱۸ساله حال برای خودش هدفی داست،او باید
خود را قوی میساخت تا دیگر از سوی دیگران از
جمله نزدیک ترین افراد خانوادهاش تحقیر نشود.
شب تا صبح بیدار می ماند و تلاش هایش را بر سر
آن برگه ها خالی می کرد طرح های مختلف
میزد،نقشه کشی های متنوع طراحی می کرد،در
دانشگاه مدام از استادانش نظریه میخواست.
و این همه تلاش بی ثمره نماند و او حالا رئیس
شرکت طراحیArt Blood بود و پول فراوان

ESTÁS LEYENDO
I need you boy
De TodoName: I need you boy Ganer:smut,,romenc,angst Cupels:taekook _شرمنده ام..خیلی شرمنده ام..نمیدونم حق دارم باهات حرف بزنم یا ن اما امیدوارم درک کنی،نمیتونم..نمیتونم،بپذیرم تو نباید به عشقت قول رسیدن به معشوق بدی،!!. سرش را با بهت بالا اورد و چشمان سرخ...