بوی گلهای توی باغچه باعث چین خوردن بینیاش
شد و پلکهایش را آرام باز کرد سر جایش نشست و
با چشم های نیمه بازش لبخندی زد.
خوشحال بود امروز قرار بود با آشلی به باغ توی
حیاط بروند و گل ها جدیدی بکارند.
وارد سرویس بهداشتی اتاقش شد و با شستن
صورتش از آن خارج شد.
از پله ها پایین امد و پا به آشبزخانه گذاشت همه
خانواده دور تا دور میز نشسته بودند البته به جز
جانگمین که برای ادامه درسش به ژاپن رفته بود.
با لبخند معذبی سر جای همیشگیاش نشست.
مین سوک با دیدنش از سر میز بلند شد
سوهیون به محظ ایستادنش دستش را گرفت.
_تو که چیزی نخوردی هنوز!
نگاه تعنه داری به پسری که اشک دیدش را تار کرده
بود انداخت.
_اشتهام کور شد.
و از انجا خارج شد.
جانگکوک به محظ بلند شدن پدرش از سر میز و
رفتن آن به سرعت خودش را به اتاقش رساند.
دیگر تحمل نداشت،هق هق های دردناکش را از سر
گرفت و دستهایش را مدام روی تخت و آن تشک
سفید رنگ کوبید در اتاقش باز شد
وخاله مهربانش سراسیمه وارد شد،خود را به
جانگکوک رساند و او را به آغوش کشید.
_پسر گلم گریه نکن..همچی درست میشه.
جانگکوک بلند بلند گریه می کرد.
_هیچی درست نمیشه..تا..کی..من باید
اینطوری..بمونم؟!
تکه تکه حرفهایش را به زبان آورد تا الان هیچگاه
اینگونه اشک نریخته بود.
سوهیون پابه پای پسر درد دیده اشک میریخت.
_جانگکوک مَن همچی درست میشه فقط باید صبر
کنی هوم.
جانگکوک از آغوش زن بیرون اومد.
_من دیگه تحمل..ندارم..دارم دیوونه میشم..تا به
حال یک بار هم به..بیرون عمارت..نرفتم.
سوهیون میدانست حق با اوست اما کاری از او
ساخته نبود خود او سرباری بر دوش مین سوک بود.
دستش رونوازش وار روی موهای زنی که مانند
مادرش بود کشید و اشکهای خودش را پاک کرد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
I need you boy
DiversosName: I need you boy Ganer:smut,,romenc,angst Cupels:taekook _شرمنده ام..خیلی شرمنده ام..نمیدونم حق دارم باهات حرف بزنم یا ن اما امیدوارم درک کنی،نمیتونم..نمیتونم،بپذیرم تو نباید به عشقت قول رسیدن به معشوق بدی،!!. سرش را با بهت بالا اورد و چشمان سرخ...