جلوی در بزرگ ویلا ایستاده و سرش را به کاشی
سفید رنگ دیوار تکیه داده بود به عمق فاجعه رخ
داده فکر می کرد چه شد که حال باید دچار این
حال و روز میشد چرا هرچه فلاکت بود بر سر او
میبارید مگر چقدر باب تحمل داشت ک زیر این
حجم از سختی دوام بیاورد؟.
بسیار غمگین،دلشکسته بود او با بیرحمی عشق پاک
پسرک ۱۵ساله را بدون شنیدن حرف هایش رد کرده
بود. عذاب وجدان در وجود دودی رنگش رخنه کرده
بوذ و شاید دلیل نرفتن از انجا را فقط همین سبب
میدانست.
به خانه بازگشت،نمی توانست جانگکوک را با ان حال
و روز تنها بگذارد،در اتاقش را آرام باز کرد،وارد شد
کل اتاق بهم ریخته بود و گلدان دم پنجره به
هزارتیکه تبدیل شده و کل کف زمین را فرا گرفنه
بود،حقیقتا جا خورد کمی جلو تر رفت صدای اب به
او گمان میداد که جانگکوک میخواهد خودرا تخلیه
کند اما حسی مثل سرکشی بر دلش افتاده بود او
خیلی نگران بود در حمام نیمه باز بود و کل کف
حمام پر از اب بود انگار ک پسر کوچکتر فراموش
کرده بود اب را پس از پر شدن وان ببندد کمی
نزدیک تر رفت،و اما اینجا بود ان حس بدی ک مدام
گریبانش می شد.
بهت زده دستانس را به زیر بغل پسر رساند و او را از
زیر حجم اب بالا کشید،.چطوره جانگکوک ب
خودش اجازه خودکشی داده بود؟!
عصبی بغضی خفته در گلویش را قورت داد و سیلی
های آرامی به صورت پسر می زد.
_جانگکوک..جانگکوکااا پاشو ببین..ببین برگشتم
دو دستش را به حالت ضربدری قرار داد و روی سینه
پسر کوچکتر فشرد یک بار دوبار سه بار.
_پاشو..جانگکوک..تروخدا بلند شو..
اشک هایش روانه شد اگر بلایی سر جانگکوک می
امد هیچوقت خودش را نمی بخشید.
لبهایش را با قلبی ک در دهانش میکوبید پر از باد
کرد و لبهایش را روی لبهای خشکیده و سفید پسر
کوبید هوارا به دهانش منتقل کرد لارها و بارها
YOU ARE READING
I need you boy
RandomName: I need you boy Ganer:smut,,romenc,angst Cupels:taekook _شرمنده ام..خیلی شرمنده ام..نمیدونم حق دارم باهات حرف بزنم یا ن اما امیدوارم درک کنی،نمیتونم..نمیتونم،بپذیرم تو نباید به عشقت قول رسیدن به معشوق بدی،!!. سرش را با بهت بالا اورد و چشمان سرخ...