| 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒 |

821 136 105
                                    

Future 210917

تیک.
همزمان با قرار دادنِ کارتِ مخصوصِ در ورودی اتاق روی صفحه لمسی مورد نظرش، در با صدای تکراری‌ باز شد و پسر بدون اینکه توجهی به نگاهِ خیره مستخدم هتل بکنه داخل رفت.

همونطور که با بی‌حوصلگی خمیازه می‌کشید و کت سیاه و چرمش رو در می‌آورد، قدم‌های شُلی به سمتِ تک کاناپه مقابل تلویزیون برداشت و قبلش دکمه‌ی پخش پیام‌های صوتی رو زد.

نیم نگاه تندی به ظرفِ بلوری شکلات که روی میز پذیرایی جا خوش کرده بود انداخت و با یادآوری سرویسِ دقیق و منظم هتل، پوزخندی روی لبش نشست و با زدن ضربه‌ی نیمه محکمی به ظرف و تماشای سقوطش از روی میز، صدای دلخراش شکستنِ شیشه رو توی فضای نسبتاً کوچیکِ پذیرایی بلند کرد.

-" هی جونگکوک، این سومین پیامیه که می‌ذارم... لعنتی چرا تلفنت رو جواب نمی‌دی؟ امشب سون وو تو یه بار مهمونی گرفته، محض رضای عیسی مسیح اینبار آدم باش و بیا خوش..."

عصبی دکمه‌ی پخشِ بعدی رو با تلفن بی‌سیمِ هتل زد و همونطور که با کنترلِ دیگه‌ی توی دستش، درجه‌ی خنکی اسپیلت رو زیاد می‌کرد روی کاناپه‌ی بزرگی دراز کشید و نگاه بی‌روحش رو به لوسترِ بالای سرش دوخت:

-" Hi Dear Jeon, We call you from RUFA university in Italy, Your information was..."

بی اهمیت به صحبت‌های مدیر دانشگاهِ معروفی که به خواستِ مادرش درخواست پذیرشش رو داده بود، دکمه بعدی رو زد و تلفن رو روی زمین انداخت... ترجیح می‌داد بی‌خیال پیام‌های تکراریِ تلفن بشه و فقط بخوابه، ۶ ساعت موتور سواری و ضربه‌های بی‌وقفه‌ش با چوبک‌های مخصوص رو طبل‌های درام خسته‌ش کرده بود؛ در حدی که حتی نتونه لنزهای سبز رنگش رو در بیاره و خطِ چشم کوفتی زیر چشمش رو پاک کنه.

-" جونگکوک، مامانتم."

صدای غمگین و پیر شده‌ی مادرش هم باعث نشد که دستش رو از روی چشم‌هاش برداره... خسته بود. دلش برای اون زن هم می‌سوخت اما خسته بود.

-" اگه داری اینو گوش می‌دی... می‌شه امشب برگردی خونه؟ دلم برات تنگ شده."

با عصبانیت از قلبش که دلتنگی رو فریاد می‌زد، خواست تلفن رو از روی زمین برداره و با قطع کردنش، به ذهنِ درگیر شده‌ش بیشتر از این فشار نیاره که زن بعد از مکث کوتاهی با صدای ظریفی که رگه‌های تردید به وضوح درش مشخص بود ادامه داد:

-" تهیونگ..."

به تلفنِ روی زمین چنگ زد و خواست به سرعت دکمه توقف رو بزنه که:

-" برادرت قراره این هفته برگرده کوک."

چند ثانیه نفسش حبس شد؟ تاثیرات الکل بود که نمی‌تونست اکسیژن توی هوا رو به راحتی نفس بکشه؟ قفسه سینه‌ش شروع به خس خس کرد... به خاطر سیگار بود؟

مــمنـــوعه | CompletedWhere stories live. Discover now