_ دارم له میشم. میون استخونهایی که آغوش تو رو میپرستیدن له میشم، و زیر فشار ریههای خالی از عطرِ تو، بینفستر از همیشه میمیرم؛
میمیرم و میدونم... میدونم اگه بمیرم... میای.
اگه بمیرم میای، چون دستِ خودت نیست، من قلبت بودم، به خاطرم غمگین میشی... بغض میکنی، دوباره بهم میگی ما پِی، دوباره عسلیهاتو میبوسی و از طلاییهام نفس میگیری، میدونم که میای، تو که بدون من نمیتونی نه؟ تو که بدون من نمیخندی تهیونگ؟ بهت قول میدم... قول میدم که میمیرم و این فاصله رو تموم میکنم، برای هردومون، برای هردومون این فاصله تموم میشه. میمیرم و اگه بمیرم... میای نه؟***
La douleur exquise
عبارتی پیوسته از کلمات فرانسوی:
به معنای درد جانسوز و دلخراشِ عشق و محبت کسی که دست نیافتنی بودنش، به باورت رسیده.[ فلش بک/ سهسال پیش_ دوهزار و هجده]
-" جونگکوک، برگرد."
صدای لرزون و بیاقتدار زن توی گوشش اکو شد اما با سر کشیدن بطریِ آب یخ و همزمان پیچیدن سوزش پردردی که کلیهی یخکردهش رو بیرحمانه سرکوب میکرد، چشم بست:
-" جونگکوک؟ به خاطر پدرت، قسم میدم برگردی خونه، دارم از نگرانیت خفه میشم."
چشمهای عرق کردهش رو به دستِ باند پیچی شدهش که حالا به خاطر تقلاهای زیادش باز شده بود، دوخت و با وجود لرزشهای مکرر انگشتهای دست راستش، بطری رو توی دست جا به جا کرد و دردی که ناشی از سنگینی بطری توی مچش پیچید باعث شد خندهی بیصدایی بکنه و زانوهاش بیشتر توی شکمش جمع بشه:
-" بهم بگو چت شده؟ جیمین میگه تو شرایط خوبی نیستی، بذار حلش کنیم باشه؟ میبرمت آمریکا، میبرمت پیش بهترین جراح دنیا، نمیذارم چیزیت بشه جونگکوک، دستت سالمه، هیچچیزت نیست، نمیذارم دوباره..."
پنج... ده... پانزده ثانیه گذشت اما بطری از بین انگشتهاش به زمین سر خورد و عصبی از شنیدن آخرین کلمهای که با تردید از سمت مادرش و تلفن شنیده میشد، دستش رو توی موهاش برد و صدای شکستن شیشه روی سرامیک بلند شد و خندهش شدت گرفت... قطرههای عرق از روی پیشونیش سرازیر بود و شوریِ لعنتیش رو میتونست با لبهای خشک شدهش هم احساس کنه. دستش رو بالا آورد و خیره به دستی که حالا مقابل روشنایی زرد و نارنجی رنگ شومینه گرفته بود، و انگشتهاش شبیه به تمام ۷ روز گذشته بدون ارادهش خم شده بود پوزخند زد... مادرش حرفش رو ادامه نداده بود و حالا بعد از چند ثانیه میتونست توی سکوت خونه غرق بشه.
-" نذاشتی مامان، به خاطرم خودخواه شدی و از یه پسر غریبه دریغ کردی تا به من ببخشیش... از همونی که حالا بهم میگی..."
VOCÊ ESTÁ LENDO
مــمنـــوعه | Completed
Romance_ این چشمها تو رو میکُشن... بازی نکن. + من بازیای که تهش هر بار برای چشمهات میمیرم رو، دوست دارم جونگکوک. ~~~ « از رودخونهی بیآبِ پاریس، تا خاکِ خشک شدهی سئول، این خونِ عشقِ ما بود که مرزها رو میکشید؛ تمام دنیا بوی خون گرفته بود... تمام دنی...