Diary, L'été 201208
" ۷ ساله که تو تاریکی خوابم نبرده. اگه برگردم عقب، شبهامو به صدای نفسهات عادت نمیدم.
صدات ته... همیشه دلم میخواست صداتو ببوسم!
مرد بیرحمِ من... تو چقدر ازم دوری؟ چقدر منو نخواستی که این نخواستنت فاصله شده بین قلبهامون و داره منو با سنگهای جادهی ناصافش، زخمی میکنه.
ازم دور نشو، من برای رسیدن بهت زیادی فلج و بی دست و پام. ماهی ها هرچقدر هم روی زمین از بینفسی تقلا کنن، نمیتونن تا ارتفاع تُنگ بالا بپرن و به آب برگردن.
بیتو نمردم ته، اما هنوز نتونستم بخندم... بی من نمردی... و صدای خندهت رو از پشت تلفن شنیدم.
من اما... بعد از رفتنت زندگی نکردم، کوچههای این شهر بوی جهنم میداد وقتی بهشتِ آغوشت ازم دریغ شده بود. اینجا تابستونهاش زیادی سرده، حتی وقتی خورشید میتابه و آدمها از گرما مینالن، من پلیورِ اهداییت رو میپوشم و بازم سردمه. چرا وقتی تو نیستی انگار که خورشید هم یخ زده؟
باید از مسیری که قدمهای تو رو توی خودش جا داد و ازم دورت کرد شکایت کنم؟
یا از تو که هیچوقت نتونستی خودخواه باشی؟
تو منو خواستی... من تو رو... هیچکس ما رو نخواست، هیچکدوممون ما رو ندید. شاید به خاطر همینه که الان فرسنگها ازم دوری و من... بدون تو شبیه به یه جنگ زدهی تنها، کنارِ یادگاریهای خاک خوردهت نشستم و بغضم رو به گلویی که بوسههای تو رو از دست داده، پس میفرستم.
من عشقتو پس میفرستم ته... من بغضمو پس میفرستم.
در ازاش تو هم خودتو بهم پس بده... مأمن منو بهم پس بده.
بدون شونههای تو اشکهام بیسرپناه ترین آدمکهای این دنیان... بدون تو، جونگکوک معنی نمیشه.
منو دوباره معنا کن، برگرد و بگو که هنوز بدون من نمیشه... نمیتونی.
۷ سال گذشت... چطور بدون من؟ بعد از رفتنت ۷ بار به دنیا اومدم و نبودی و من با هر ساعت از روزِ تولدم مُردم... از نبودت مردم و نمیدونم کی دوباره زندگی کنم، کی دوباره معنا پیدا کنم!
منِ بیتو... پوچ ترین موجودیتِ این دنیاست، برگرد... بهم معنا بده... دارم توو بینفسی، خفه میشم و میمیرم.
حداقل بذار تو آغوشت تموم بشم... بذار دوباره بین بازوهات، شبیه به ماهیِ ضعیفی که روی آب غوطه ور و به مرگ نزدیکه... اما هنوزم لبهاش برای بلعیدن اکسیژن تکون میخوره، بخوام که زندگی کنم... حتی اگر باز هم تلاشهام مثل تقلای بیفایده اون ماهی مُرده، نتیجهای نده.
ماهیها عاشق دریان اما توی تُنگ زندگی میکنن و دوری از خونهشون ذره ذره اونا رو میکشه... اما باز هم زنده میمونن و زندگی میکنن.
نبودت منو میکشه... اما هنوز نمردم."***
-" گفتم کجایی جئون جونگکوک؟"
فریاد میزنم که نفسم میگیره و حتی نمیتونم خودم رو به ماشین برسونم اما صدای ترسیده جونگکوک نیروی عجیبی به زانوهای خمیدهم میبخشه:
ESTÁS LEYENDO
مــمنـــوعه | Completed
Romance_ این چشمها تو رو میکُشن... بازی نکن. + من بازیای که تهش هر بار برای چشمهات میمیرم رو، دوست دارم جونگکوک. ~~~ « از رودخونهی بیآبِ پاریس، تا خاکِ خشک شدهی سئول، این خونِ عشقِ ما بود که مرزها رو میکشید؛ تمام دنیا بوی خون گرفته بود... تمام دنی...