محسن چاووشی - پستچی
| این قسمت با این موسیقی نوشته شده.|_ مثل اقیانوس، جریان پیدا کردی.
و من... توی آغوشت موندم، موندم چون تو سرمای تن منی، تنها سرمایی که سلولهای وجودم پست نمیزنن.
اما حالا، حالا که گوشهی این جهنم کز کردم، دارم غرق میشم... تو اقیانوست غرق میشم، و... عطرت هیچوقت خفهم نمیکرد ته، اما الان ریههام گریه میکنن. باید با ریههایی که گریه میکنه، چیکار کنم؟
از گذشتهها، از وقتی که بچه بودم... هرموقع که برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم... فقط تو رو دیدم... فقط تو رو.
به خاطر همینه که تو میشی هویت من... میشی من... میشی جئون جونگکوک.
منم میشم وطنِ تو... وطنی که تو جنگزدهترین روزها، بیرحم شدی تا ترکش کنی._ جئون جونگکوک - سیزدهم ژوئیه سال دوهزار و نوزده، کره جنوبی-
***
نگاه پر نیاز پسرک، تا بند بند استخونهاش نفوذ میکرد و چهرهی بیدفاع و گیج مرد بزرگتر، تنها به چشمهای خُمارش خیره بود، لحظهای که پسر خودش رو جلوتر کشید، انگار که سرمای زمستون به بدن تبدارش برگشته باشه، هجوم خون رو به رگهاش احساس کرد و از روی زمین بلند شد.
نگاه جونگکوک تا لحظهای که چند قدم رو به سستی ازش دور بشه دنبالش کرد و زمانیکه تلو خورد، بازوش کشیده شد و پسر، با برگشتن تهیونگ به سمتش، پر از فشار، خواست لب باز کنه که چشمهای به خون نشستهی مرد، زبونش رو لال کرد.نگاهش از همون فاصله، بیاختیار تا رو سینهی عرق کرده و پهنش سُر خورد و از زنجیر ظریفی که دور گردنش بود و بیشباهت به صلیب نبود رد شد و قفسه سینهش، از درد تیر کشید.
-" بهش نیاز دارم."
صادقانه لب زد و تهیونگ که مردمک نگاه سرخش رو ازش دزدید، با صدای خشگرفتهش ادامه داد:
-" حالم خوب نیست، ولی وقتی میکشم یادم میره."مکثی کرد و متوجه مشت شدن دست تهیونگ شد:
-" یادم میره نحسی اون روزا رو."چشمهاش رو محکم روی هم فشرد و چنگی به موهاش زد:
-" یادم میره الان هفت سال میگذره... هفت سال میگذره از آخرین باری که..."نفسش رو از بین لبهای کبودش رها کرد:
-" یادم میره که ترکم کردی... یادم میره که رفتی فرانسـ..."-" رفتن نه."
صدای بم و کشیدهی تهیونگ گوشش رو پر کرد. سر مرد نزدیکتر شد و خیره تو چشمهاش، آرومتر ادامه داد:
-" تبعید جونگکوک، تبعید!"سیبک گلوش، سنگین بالا و پایین شد... تهیونگ با صدای غریبی که لرزشش نشون از درد جسمش میداد گفته بود و همین باعث شد تا پسر خشک لب بزنه:
-" درد داری؟"خندهی تلخی گوشهی لب تهیونگ چین انداخت و نگاه دردمندش رو مسخ خودش کرد:
-" میدونی من... همیشه درد دارم."
YOU ARE READING
مــمنـــوعه | Completed
Romance_ این چشمها تو رو میکُشن... بازی نکن. + من بازیای که تهش هر بار برای چشمهات میمیرم رو، دوست دارم جونگکوک. ~~~ « از رودخونهی بیآبِ پاریس، تا خاکِ خشک شدهی سئول، این خونِ عشقِ ما بود که مرزها رو میکشید؛ تمام دنیا بوی خون گرفته بود... تمام دنی...