Sillage
واژهای زخمی روی قلبِ کلمات فرانسوی
به معنای: دنبالهای از مسیر رفتهی قایق روی جریان آب یا ردِ به جا مانده از قدمهای کسی که فرسنگها دور شده.
اثری از عطر کسی؛ عطری که پس از چیزی یا کسی که قبل از شما در آنجا بوده و رفته در هوا باقی میمونه.*آهنگ پیشنهادی این قسمت رو میتونید از همین ابتدا پخش کنید.
Seemone-Tous les deux"
همهجا سرده و باد شدیدی که توی هوا میوزه، پوست مورمور شدهش رو بیشتر از قبل میسوزونه و... انگار این حس رو بهش میده که برهنهست وقتی لرز بدی توی وجودش به جریان میوفته.
با ترسِ وصف نشدنیای چندبار پلک میزنه تا تصویر مقابل چشمهای تار شدهش، واضح بشه.
یکبار... یه جسم آشنا.
دوبار... قلبش تند میکوبه و انگار هرلحظه شکاف سینهش عمیقتر میشه.
سه بار... کاش فقط چشم باز نمیکرد!نگاهش رو مستقیم به چشمهای ناخوانایی که انگار مردمکهای همیشه غمگین و دلتنگشون رو از دست دادن میدوزه و همونطور که با فشردن کف دستهای یخ کردهش به پوستِ برهنهی پاهاش سعی داره ضعف زانوهاش رو کنترل کنه، با حالتِ ناباور و سرگردونی از شرایطی که توش گیر افتاده، یک قدم و نیمی که تا تهیونگ فاصله داره رو دنبال میکنه تا وقتی که با رسیدن به لباسهای آشنای مرد، وجب به وجب بالا میاد و صداش زمانی که به حفرههای بیاحساسِ چشمهاش میرسه، تحلیل میره:
-" منو... میبخشی؟"
شبیه نیست، از بین لبهای اون فرار میکنه اما هیچچیزش شبیه به صداش خودش نیست... خشدار تر و... غریبهتر از همیشهست، با این وجود انگار ترس پررنگتر از چیزیه که فکرشو میکنه. نیم قدمی رو جلوتر میره و همونطور که از لختی و کرختی تنش احساس ضعف همهی وجودش رو پر کرده، با عجزِ بیشتری تکرار میکنه:
-" بازم... درکم میکنی؟"
تند نفسِ عمیق و حبس شدهش رو بیرون میفرسته و با برداشتن قدمِ دیگهای جلو میره تا به دستهاش برسه... به دستهایی که میدونه قراره مأمن بشه و این سرمای نفرت انگیز رو از سر انگشتهاش بیرون ببره.
-" بازم منو..."
دوباره توی گلوش گیر میکنه، گیر میکنه وقتی تهیونگ نگاه ازش میگیره و ریههاش به خس خس میوفته... و تمام تنش به هم میپیچه.
بغض روی شونههاش سنگینی میکنه و انقدر سنگین میشه که سرش رو پایین بندازه و با شونههای سرخوردهش کلمهها رو کنار هم بچینه... اینکار رو بلد نیست، هیچوقت برای حرف زدن باهاش فکر نمیکرده... هیچوقت قبل از حرف زدن، انقدر به ذهن و روحش فشار نمیاورده... میخواست کنارِ اون بیریا باشه، بی آلایش و... اما نه! اینبار نمیتونست، نمیتونست وقتی لخت و سنگینتر از همیشه مقابلش ایستاده بود و کابوسِ نگاه خیرهی تهیونگ و بوسههای اون غریبه، لحظهای رهاش نمیکرد.
YOU ARE READING
مــمنـــوعه | Completed
Romance_ این چشمها تو رو میکُشن... بازی نکن. + من بازیای که تهش هر بار برای چشمهات میمیرم رو، دوست دارم جونگکوک. ~~~ « از رودخونهی بیآبِ پاریس، تا خاکِ خشک شدهی سئول، این خونِ عشقِ ما بود که مرزها رو میکشید؛ تمام دنیا بوی خون گرفته بود... تمام دنی...