| 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟒 |

868 113 53
                                    


هنوزم رویاتو می‌‌بینم و هنوزم این ترس باهامه... که هر لحظه ممکنه از خواب بپرم و دیگه نباشی.
رویاها قشنگن نه؟ هرچیزی که این جهنمو محو کنه و تو رو به چشمم بیاره قشنگه ته...
تو زیبا بودی و بهم گفتی که من برات زیباترینم... پس چرا ما نتونستیم زیبا باشیم؟ چرا به همدیگه نمیومدیم؟
من از جنس شیشه‌ بودم و همونقدر بی‌پناه... تو اما خورشید بودی... تو تابیدی به روحِ من و من فهمیدم هیچ بارونی نمی‌تونه دردم بیاره.
با ستاره‌هایی که قصد ترکِ آسمونم رو ندارن چیکار کنم؟ با تویی که ازم قهر کردی و پشت کوه‌ها پنهان شدی چی؟
دیگه نمی‌خوام که بهم بتابی اما... فقط میشه یکبار دیگه ببینمت؟ حتی اگه قرار نیست اون روشنایی متعلق به من باشه؛ میشه بارونِ سرد هوا رو به جون بخرم تا دوباره برگردی؟
به من برنگرد تهیونگ... فقط برگرد. به آسمون برگرد و مالِ من نباش.
پشت کوه‌‌ها گم نشو... من هنوزم بدون تو، راهو بلد نیستم.

Diary, l’automne 171104

***

نمی‌بوسم اما... کاش روی لب‌های جونگکوک بمیرم؛ تا شاید بالاخره یادم بره که نقطه‌ی امن پسرم، حالا دیگه ناامن‌ترین و ترسناک‌ترین مکانِ زندگیش شده.

لب‌هاش بی‌حرکته اما می‌تونم لرزششون رو احساس کنم، مثل گلبرگ‌های یاسی که هیچ‌وقت به خودم اجازه‌ی پرپر کردنشون رو ندادم، مثل ابرِ سفید و تنهایِ آسمون که هیچ‌وقت لمسش نکردم... مثل قطره‌ی بارونی که بی‌پروا و ناشیانه از روی گلبرگ‌ها سُر میخوره... نرم، گرم و امنه اما هنوزم جرئت ندارم که ذره‌ای لب‌هام رو تکون بدم... هیچ‌ چیز شبیه به بوسه پیش نمیره، فقط اینبار اجازه دادم لب‌هام یه کم به ممنوعه‌ی غم‌زده‌شون نزدیک بشن... لمسش کنن... هرچند که باز هم با حسرت میمیرم!
حسرتِ نبودِ بارونی که بدجور به شیشه‌ی نگاهش میکوبه و طوفان به پا کرده.

لرزش لب‌هاش و چنگی که نامحسوس به دستم میندازه، باعث میشه با صدای عجیب و خاص اما دردناک و دلخراشی از لب‌هاش فاصله بگیرم و اون به سرعت عطرِ منو نفس بکشه... همونطور که نفس نفس میزنه سرش رو پایین میندازه و بی‌توجه به قطره‌های اشکی که از چشم‌هاش سرازیره و تمام پوست سفید و یکدستِ گونه‌هاش رو خیس کرده تکونی به خودش بده و با گذاشتن باسنش روی شلوارِ من، خودش رو توی آغوشم جا بندازه... حالا تمامِش به من چسبیده... حتی قلبش.

با بی‌قراری به درِ اتاق تکیه میدم که دستش رو دور گردنم حلقه میکنه و از حرارت نفس‌هاش و بوی تلخ و تیزِ مشروبی که هنوز نمی‌دونم چطور به دستش رسیده، مست میشم:

-" م... می‌تونم. دوباره..."

-" عشق پشت چشم‌های عسلیِ تو چی معنی شده؟"

عشق برات چطور معنی شده که ممنوعه‌ی هیونگو توی دست‌هاش میذاری و بدون هیچ‌ محدودیتی تقدیمش میکنی؟ چقدر باید برای نفس کشیدنِ تو حریص نباشم؟ برای بوسیدنت... برای لمس وجب به وجبِ تنت... برای داشتنت... تا ابد داشتنت.

مــمنـــوعه | CompletedWhere stories live. Discover now