| 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟐 |

511 78 16
                                    

Nostalgie
واژه‌ای فرانسوی از جنس سوگنامه.
احساس تلخ و غم‌انگیزی نسبت به متعلقات و خاطرات گذشته‌های دور، دل‌تنگی شدید و حسرتی که به سبب دوری و از دست دادن کسی یا موقعیتی فرد رو دچار و بی‌قرار میکنه.

***

-" از... از تصمیمت مطمئنی؟"

خیره به نگاه سرد و مصمم جونگکوک، با لکنت و زمزمه‌وار پرسید که پسر لحظه‌ای از پیچیدن باند کشی کرمی رنگِ دور دستش دست کشید.

سونا با دیدن این حرکت، درحالیکه جسارت بیشتری پیدا کرده بود قدمی بهش نزدیک‌تر شد و به نیم رخِ عرق کرده اما مجذوب کننده‌ش زُل زد:

-" خیلی خطرناکه کوک، می‌ترسم اتفاقی برات..."

دستی که می‌رفت تا روی شونه‌های سفت و بیرون زده از تی‌شرت جذب و سیاه جونگکوک بشینه با عقب کشیدن ناگهانی پسر روی هوا خشک شد و نفس دخترک از دیدنِ چشم‌های سُرخ شده‌‌‌‌ش، اینبار توی ریه‌هاش گیر کرد. مژه‌های سیاه و بلندش دور هاله‌ی قرمز رنگی که به سفیدی اطراف مردمک‌هاش افتاده بود، بیشتر از تمام لحظات زندگیش می‌ترسوندتش و... نگرانش میکرد.

نگران پسری که مطلقاً از تمام روزهای ۱۷ سالگیِ مشترکشون و لبخند‌های دندون‌نمایی که قلبش رو به تپش می‌انداخت، فاصله گرفته بود و فقط یه مردِ زخم خورده و بی‌رحم رو برای مخاطبش به نمایش می‌ذاشت.

-" نمی‌خوای بری؟"

انتظار شنیدن جواب تند و تیزتری رو از جانبش می‌کشید اما در کنارِ بُرندگی عسلی‌های تیره‌ش، می‌تونست خستگی و پریشونی رو از نگاهش بخونه و با این وجود... سردی لحن جونگکوک، تضاد شَک‌برانگیزی با لحن به ظاهر خونسرد و آرومش پیدا کرده بود و همین کافی بود تا دقیقه‌ای رو ساکت بگذرونه.

جونگکوک دوباره به سمت مخالف برگشت و با فشردن سرِ باند، داخل لایه‌های توریِ دور مچش، تلفنش رو از روی میز کنار آینه برداشت و خواست به سمت آشپزخونه بره که یک مرتبه بازوش کشیده شد. نگاهِ بی‌احساسش رو، منتظر به چشم‌های خیس و چهره‌ی زیبای سونا دوخت و دست آزادش رو مشت کرد تا عکس العملِ تندی به اسیر شدن بازوش با انگشت‌های ظریفش نده.

دختر با احساس رضایتی که از بی‌حرکت موندن جونگکوک پیدا کرده بود، کمی بیشتر بهش نزدیک شد و همونطور که خودش رو بالاتر می‌کشید تا نفس‌های عمیقش رو تو صورت پسر مقابلش تخلیه کنه، نرم لب باز کرد:

-" واقعاً می‌خوای تو اون مسابقه شرکت کنی؟"

کلافه سرش رو کج کرد و با فشردن زبونش به لثه‌‌ی پایینیش، بازوش رو محکم عقب کشید:

-" چیزی نیست، که بخوام راجع بهش باهات حرف بزنم."

-" نرو جونگکوک، خواهش میکنم."

مــمنـــوعه | CompletedWhere stories live. Discover now